...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

در ادامه این شب

سکوت وبلاگیم از عمد نیست!!


الان تنها چیزی که می تونم ازش براتون بگم، اینه که دنبال دستور کیک سیب وگانی می گردم که دفعه قبل پیداش کرده بودم! اما پیداش نمی کنم

می تونم براتون بگم از شیر گیاهی که به وضعیت پولی این روز ها جور باشه و بشه راحت توی خونه درست کرد 

یا از اینکه هفته بعد سایت انجمن رو می تونیم بفرستیم هوا اما خب یه قسمت هایی از محتواگذاریش واقعا حوصله می خواد و اینکه تازه کارای انجمن شروع میشه و آقای صاد اگر نمره کارورزیمو کم بده واقعا بی ذوقه 

می تونم بگم که اتاقم خیلی به هم ریخته و منتظرم جمعه بشه تا جمعش کنم 

و بگم که هوا یهو از امروز خیلی سرد شده و من دیگه رفتم توی کانال یخ زدن و به طور کلی یخم بای دیفالت 

یا اینکه نورا اومده بود سر زده بود بهمون امشب 

یا اینکه دیروز دانشگاه مسخره رو پیچوندم و رفتم خونه عطیه بعد عمری 

یا اینکه امروز صبح ناگهانی بهم الهام شد که مریم باید با چه مدل آدمی زندگی کنه!!! و دوست دارم زودتر ببینمش و در جریانش بزارم تا شاید حداقل اون عاقل شه و بره یه زندگی آدمونه ای برای خودش بسازه 

یا اینکه این لباس پاییزیه که هفته پیش خریدم خیلی نازه! کی بپوشمش؟ اگه اتو بشه بلایی سرش نمیاد؟

و دیگه!! ؟

بقیه ش هر چی که هست میخوام روون شه توی روزها و ساعت ها و بره 

بره و به اون آبشار برسه و سقوط کنه / فرود بیاد (!)


+ فکر کنم ذهنمو دارم به سبک مینیمالیستی پیش می برم !!!!!!!!!!!!

+ خب برویم ببینیم چه کار می شود کرد در ادامه این شب

پرنده ها غیر از خونه شون جایی نمیرن


آدما دو دیده دارن نه؟ 
دیده دل و دیده چشم 
.
.
و او به شدت همانی بود که باید باشه 
همون که با دلم دیده بودم

.
.

بوی شمال

رعد و برق ها که شروع شدن توی ایستگاه بودم 
سوار اتوبوس که شدم کم کم بارون شروع شد 
شر شر شد 
از پنجره اومد تو 
شب و نورهای رنگی خیابون ها و بارون ها و بوکه های روی پنجره 
و نمی دونم چرا بوی بارون و خنکی و مایع دستشویی سبز میاد ... !!
بوی شمال میاد

× در اتوبوس 
خاطرات من و این

× و مردم خیس توی خیابونا

رویا از شهر سر آمد

چه باران ریزه نرم یک ریز عجیبی می باره

البته من فقط صداشو دارم نه سیماش رو

وای هوا یه جوری شده که دوست نداری بخوابی

اگه فردا روز سنگینی نبود حتما بیدار می موندم 

.
.
.
امشب بالاخره موفق شدم دو تا عکس بسازم که ازش رضایت داشته باشم!!!!! 
هوفف 

.
.
.
با این بارون که باریدن گرفته ، فردا صبح خیابونا چه شکلیه؟
.
.
.
پاییز اومدی که ... هول شدم
.
.
.
رعد و برق :)) 
داره از حالت ریز و نرم خارج می شه فکر کنم 
.
.
.
عاقا من پنجره مییییییی خوااام
.
.
.
می فرمود : 

عادتم دادی که در باران به یادت آورم 
.
.
.
با غریبی خو گرفتم 
بی تو اما ...
.
.
.
عجببب
.
.
.
دو سال پیش گمونم شهرمون تابستون بارون های شدید گرفته بود. اون موقع یه شعرکی نوشته بودم که اینجوری شروع می شد : 

رویا از شهر سرآمد و به سوی من دست یازید

.
.

باران از شهر سرآمد 
سیل امواج تا خشک ترین سرزمین های دور کشیده شد
تا پیش پای کودکی که دلش
برای نوازش و گریز های دریا گرفته بود! 

تنها راه دختر کوچکمون

میگه : خاله تو همینجا بمون. من اینجا بهت احتیاج دارم 


:)))))) 


میگه : تو باید یه دختر کوچولو اندازه من بشی. دوست داری یه دختر کوچیک بشی؟ 


:)))))) 


میگه : میرم پایین سیب بخورم

میگم : خاله مجبور نیستی هی بیای بالاها! 

میگه : این تنها راه منه 

بدو بدو نیای پایین ها!


:))))))))


روانییی کوچک :))*** 

منو به زور نگه داشته بود بالا. خودش هی می رفت پایین و میومد بالا و اصرار داشت تنها باشه :)) و منو سکته بدهد در رفت و آمدش از پله ها 

جالب اینجا بود که دلشم میخواست هی بهش بگم مواظب خودت باش و آروم برو و فلان

چه کنیم تو رو با این فانتزی ها و دایره ی لغاتت؟ 

...

نمی خوام که بی شگفتی و بی ذوق شم 

.

.

.

هنگام مرور اتفاقی پست های قدیم 


غرق نشدن

می دانم که دارم باز آیینه ای غرنما می شوم

اما امروز چه قدر اذیتم کردن. آخرش فهمیدم بازی خوردم :/ آدمای دو روی مزخرفی هستید عزیزانم. دانشگاه خرابتان بادا :/  


× میگم این یه سال سخت بیاد و بره ، زندگی جای زیباتری میشه؟ 

× خداییش منم بیمار نیستم اینقدر خودمو به دردسر بندازم. نمی دونم شایدم هستم. ولی هر چی که هست خوش ندارم روی این روال ادامه بدم اما الان رسما خودمو مجبور می دانم. خوش ندارم این شلوغ پلوغی ها رو و خستگی هارو 

فعلا برام یه سری امتیازات مثبتی داره این شرایطی که برای خودم ساختم که باعث میشه ادامه بدم 

اما خییییییییییییلی سخته بخوای توی شرایط سخت بخوای منطقی باشی. حالا هر مدلیش. 
کلا منطقی بودن و همه و همه چیزو نترکوندن ... خیلی صبر و منطق و شعور لازم داره 
واقعا سخته از عهده ش برآمدن
تمرین غرق نشدن!

ماهیان را ...

بعد از یه روز سخت 

به ابروهای رنجور و لب های خمیده ش نگاه می کنه 

و از قیافه دختر لوسی که توی آیینه س خنده ش می گیره 

می دونه بعضی روزها خیلی ضعیف و خنده دار میشه 

اینکه هنوز اینقدر پررو زندگی می کنه و دلش می خواد شکل داستان خودش پیش بره، همه چیزو خنده دار تر می کنه 

تا حالا باید هزار بار مرده بود ولی هنوز زنده ست 

اینقدر نمرد که دیگه یاد گرفت نخواد و نتونه و نره تا مرز مردن 

اینقدر زنده شد که زندگی دیگه کسب و کار اونه 

نخوادش هم نمی تونه

دل خوشیای کوچیکش و تنهایی هاش با جهان ترجیح زندگیش نیست ولی دوستشون داره

حالا می دونه که عاشق غمه و عاشق تموم خوشی هایی که توشون یه غم ظریف می رقصه.

مخدر این روزهاشه که برای خودش زیرلب آوازهای قلبشو بخونه 

شبیه باد می مونه صدای آوازش

شبیه بادهایی که توی دل کوه می پیچن 

ضعیف میشن ... شدید میشن ... میان و میرن 



آخ که کی چی می دونه از همه چیزایی که بر ما رفته و نرفته

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

 

تویی که همزاد منی

به یاد جوونیامون گوش بدیم پیرمرد : 


تویی که همزاد منی 

به من بگو خونه کجاست 

مرز میون من و تو 

کجای این پنجره هاست 


به من بگو خونه کجاست 

تو این شبای تو به تو 

ریشه ی دلتنگی ما 

توی کدوم خاکه بگو


کنار تو دریایی ام 

که از شب و طوفان رهاست

هر جا من و تو با همیم 

گستره ی خونه ی ماست


دور من و عطر خودت 

حصاری از رویا بچین 

خونه همینه 

نقطه ای فراتر از خاک و زمین 


دستای امن تو هنوز 

شبیه سرزمینمه

دنیا همینجاست که تویی

اگرچه دور و مبهمه


× مانی رهنما _ خونه 

+ خاطراتم

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan