...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

شب بخیر تو خسته ای فقط بخواب

از آخرین باری که توی اتاق تنهایی خودم خوابیدم چهار ماه میگذره

نمی دونم زمان زیادیه یا نه

چند روز استرس زایی داشتم و یه کمی آب و روغنم قاطی شده

زندگی کردن با پرنده جانم خیلی دوست داشتنی است و داریم می سازیم

اما چیزی که امشب توی این اتاق به دلم نشست، جدا شدن از مسئولیت ها بود

از حالا چی بخوریم، حالا چی کار کنیم، حالا ظرف ها نشسته س بگیرید تا آخ چندوقته سایت مطلب جدید نداشته، آخ کار اونا دیر شد، آخ کار های مورد علاقه خودم چی !! ؟

همه فکرهایی که وقتی تنهایی شاید اون قدر مهم نباشن و هی بگی فردا فردا و از شنبه!

خیلی دارم با این پازل ور میرم و جا به جا می کنم قطعه ها رو تا به ترکیب درست برسم. ترکیب درست باعث میشه کمترین فشار و فرسایش رو متحمل بشیم! 

و راستش همینکه میتونم درباره ش بنویسم یعنی تا حدودی دارم نزدیک میشم به اون ترکیبی که برای خودم جواب بده. 

قطعا مهم ترین اقدامم در این مسیر، مدیریت کردن استفاده از گوشی و خصوصا اینستاگرامه

.

.

.

حالا که اینجام ... خاطرات پارسالم میان توی سرم

روزهایی که ستاره جان داشت از من جدا می شد ... یک سال شده و هنوز باورم نشده ... هنوز برام سخته ... هنوز اشکمو درمیاره ... هنوز خوابشو می بینم

اما چی کار میشه کرد وقتی من دیگه آدم جالبی نیستم ...!!

اون روزها ...

روزهایی که با تو بودم و وای ازین تو و شب ها و وراجی هامون تا صبح

یواشکی ها و پنهانی ها و عشق ها

دلهره های کسی نفهمه ... کسی ندونه ... کسی از برگشتنت باخبر نشه!

من و تو همیشه هربار که جدا می شدیم ... وقتی که برمیگشتیم محکم تر همدیگه رو بغل می کردیم ... 

اون روزها من نمیخواستم دیگه هیچ کس و هیچ چیز منو از تو جدا کنه ...

.

.

یادم افتاد الان روزهایی که تازه ازدواج کرده بودیم تا مدت ها من چند روز یه بار گریه می کردم به خاطر سختی های این چندسال!!

.

.

می دونی من یه روزی دوباره پا میشم ... اما افتادم که پیدا نباشم ... من میخواستم گم بشم ولی دلم نمیخواست پیدام نکنی

.

.

دیگه چه قدر درهم و برهم گفتم مثل قدیم ها ... ! 

باید خوابید ...

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan