...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

من هستم

امشب تنها کاری که بهم آرامش داد همین نوشتن بود ... 

مرسی نوشتن

مرسی وبلاگ 

که هنوز هستید

بیشتر باید باشم ...

داره چی میشه

زندگی داره به جاهای عجیبی میکشه 

کی فکرشو میکرد من یه روزی والدین رو بلاک کنم و بعد از یک ماه برم سراغشون و پشیمون بشم چرا رفتم؟ 

و باز برم و بهم بگه : چرا اومدی!! ؟؟

اصلا نمی دونم داره چی میشه و چی شد که اینجوری شد

پیش بینی هام درست از آب درنمیان و نمی دونم باید چه حرکتی زد

 

× فقط میخوام یکی کامنت نامربوط بذاره تا همیشه کامنت ها رو ببندم

پنیک و دیوانه ساز

وقتی سراغم میاد، آروم آروم که میخواد شروع بشه، همه لذت های دنیا رو از بین میبره، هیچ کاری نمیتونه حواسمو پرت کنه از شعله ای که داره آروم آروم روشن میشه از جایی که نمیدونم کجاست، فقط توی دلم حسش میکنم، دقیقا همونجایی که همه بهش میگیم "دل" وقتی دلمون درد میگیره!! 

دقیقا منو یاد "دیوانه ساز" توی هری پاتر میندازه، باید اون لحظه به یه خاطره خوب فکر کنم، چقدر سخت و ناممکن به نظر میرسه وقتی همه لذت ها و خوشی ها و امیدها داره با بوسه ی یه دیوانه ساز از بدنت خارج میشه، چه جوری میشه به یه خاطره خوش یا یه حس خوب فکر کرد؟

چند وقتیه که دیوانه ساز ها خیلی سراغم میان، مثلا وقتی شب و چند تا استرس مبهم و خستگی باهم یکی میشن، اون شنل پوش های تاریک هم پشت پنجره ی اتاقم میان. مثل سایه ی شاخه های اون درخت ها که شب ها توی بچگی هامون از پشت پنجره شبیه هیولا میشدن ... 

من خیلی ناتوانم هنوز و کار زیادی ازم ساخته نیست اما چند وقتیه که سرمای حضورشو از اولین لحظه ها حس میکنم و میفهمم که اومده منو با خودش و سرما و تاریکیش یکی کنه. 

مطمئنم حتی اگر هری پاتر بودم و چوب دستی داشتم باز هم اصلا راحت نبود و ترجیح میدم به بغل و تنفس شکمی اکتفا کنم.

دلداری ...

کاش یکی بهمون میگفت چی کار کنیم

کاش یکی همه کارها رو انجام میداد و تموم که شد خبرمون میکرد

اصلا راحت نیست

اصلا اصلا اصلا

نمی دونم چرا با اومدن ماهان، این ایده رفتن اینقدر جدی تر شده

انگار این شهر برامون تنگ تر و خسته کننده تر شده

وقتی به سال های آینده فکر میکنیم که مهدکودک و مدرسه و تفریح و روابط و غیره قراره داشته باشه، یخ می کنیم که بخوایم اینجا بمونیم

از طرفی ...

واقعا اینجا احساس تنهایی میکنیم 

زندگی ما اصلا مثل خیلیا نیست ... ما حتی با خانواده ها هم بروبیای خاصی نداریم. یک طرف که کلا قطع شده!

میگیم بریم شاید آسمون جای دیگه رنگ دیگه ای بود! 

شاید آدم ها کمی فرق داشته باشن و بشه چهارتا آشنا پیدا کرد که بهمون شبیه تب باش

اونم نشه حداقل از طبیعت اطرافمون لذت ببریم! 

رفتن خیلی سخته

برای همینه که خیلی ها اینجا رو دوست ندارن ولی موندن و میمونن

هربار توی صورت هم نگاه میکنیم و می خندیم

خنده ای که این معنی میده: این چه گلی بود خودمونو توش انداختیم؟؟چرا بریم؟ مگه دردمون چیه؟

ولی میدونیم که درد داریم

اینجا آروم نیستیم ... اینجا تنهاییم ... اینجا شهر ما رو قورت میده 

تو وقتی به مامان فکر میکنی، خیابون ها زیرت میگیرن ... من میدونم

همیشه مگه قرار نبود بریم؟ مگه قرار نبود بار سفر ببندیم از این دشت؟ 

ما هموناییم که زنده به آنیم که آرام نگیریم ... مگه نه؟

برای ما هم خیلی سخته

هر روز چندین بار جدی از خودمون میپرسیم حالا که چی؟ چرا؟ واقعا؟

ولی هربار به خودمون دلداری میدیم 

تو ای ماه زیبای رویایی من ...

پای چشامون گود افتاده و حتی نمیرسیم وقتی از خواب پا میشیم صورتمونو بشوریم. غذا اگه گیر بیاریم یا بسازیم، ایستاده و تند تند یا نصفه میخوریم. کارها رو شیفتی کردیم و لنگ خوابیدنیم. 

دلمون برای روزهای عادی تنگ شده ولی تو یه جور عجیبی ما رو عاشق خودت کردی ... یه جور عجیبی ما نگرانتیم ... اگه یه نقطه قرمز روی صورتت ببینیم دلمون هری با صدا میریزه زمین و خورد میشه ... بس که تو کوچولو و آسیب پذیر و عاشق کننده ای 

هر روز که میگذره چشم هات بیشتر باز میشه و اداهات ...

امان ازون اداهات و صداهات و صورتت ...! 

ماهان قشنگم ... پسر کوچولوی من ... به قول بابات : زمینی شدنت مبارک

انگار همیشه بودی ... اینقدر آشنایی! صدهزار امید و آرزو و دعا که همیشه شاد و سلامت باشی عزیز کوچک ۱۷ روزه ی من

اسفند با تو قشنگ شده

یه وقتایی فقط کافیه گوش باشیم و بشنویم ... همه آدم ها تشنه شنیده شدن هستن بیشتر از اینکه اقدام یا توصیه ای ازمون بخوان! 

میدونم که شنیدن کار سختیه 

.

.

.

به مناسبت اومدن اسفند عزیزم

ببینیم که آیا عشق جدیدم هم اسفند رو برای دیدارمون بهاری میکنه یا نه

مثل بابات عشق و رو مخ باش پسرم :))

.

.

بهار من تویی ...! 

من کنارتم

اشتباه کردن به معنی اشتباهی بودن ما نیست!

میشه هزار بار شکست خورد ولی شکست رو باور نکرد و میشه با یه اشتباه، تمام باورها رو نابود کرد

به ما یاد دادن همیشه شرمنده باشیم، احساس شرمندگی کنیم، ضعیف باشیم، ببازیم و به این سیکل معیوب دائما ادامه بدیم

به ما یاد دادن مدام از خودمون و دیگران ایراد بگیریم، سرزنش کنیم و لیستی از بدی ها بنویسیم 

به ما یاد دادن آدم ها رو دور بندازیم، بد باشیم تا ثابت کنیم آدمای بهتری بودیم

...

ولی من با تو ام ... اره 

باور کن که هستم و میخوام که باشم و با همه چیزایی که بهمون از بدو تولد یاد دادن، مبارزه کنم ... 

میخوام خوش باشیم ... ما باهم هرکاری میکنیم و تصمیمی میگیریم، بذار اصلا اشتباه کنیم و بقیه هم بگن اشتباه کردیم ... بذار اصلا بشیم آیینه عبرت همه

مشکلش چیه؟ چرا خجالت بکشیم

امسال میدونی میدونم چه قدر سال سختی داشتیم ... وای

انواع و اقسام فشار ها و چالش ها ... 

ولی از پسش براومدیم 

داریم سعی میکنیم مسیر درستمونو از این لا به لا پیدا کنیم 

پس عزیزم به درک ... تنت سلامت ... تن من و پسر کوچولوی ندیده مون سلامت ... 

من پشتتم مثل همیشه 

خالی نمیکنم ... 

میدونم تو هم همه تلاشت رو میکنی

خدا کمکمون میکنه

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan