سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد ...
.
.
همیشه میگفت از چشمات معلومه که فلان حس رو داری! چشم هامو میخوند مثلا گرچه اون اواخر دیگه سیم هاش قطع شده بود!!
الان چشمام میگه خیلی خسته م و خوابم میاد ولی انگیزه دارم. این خیلی خوبه. حالا اشکالی نداره اونقدر ظرف نشسته جمع شده که نمیشه یه قاشق پیدا کرد و باهاش غذا خورد! خب فردا میشوریم بالاخره
.
.
همیشه میگفت تو قفل داری من باید اون قدر رمزهای مختلف رو بزنم تا قفلت باز بشه و حرف دلتو بگی. الان اگه قرار باشه رمزمو خودم پیدا کنم باید بگم خیلی مشغله های ذهنی هست که دیگه حرف دل هامو پوشونده. مثل اون موقع ها که کلی ابهام و غم حرف دل هامو پوشونده بود و دیگه دلش نمیخواست تلاش کنه رمزمو پیدا کنه
.
.
هردومون میدونستیم که من آدمیم که خیلی سخت رها می کنم چیزهایی که دوست دارمو اما نمی دونم چرا فکر اینجاشو نکرده بود. چرا فکر می کرد من فقط برای عشق سرسختم؟!
می دونم دیگه من خیلی مریضم که هنوز بعد یه سال یادش میفتم و نقطه پایان رو گم کردم
.
.
زمستون که میشه آدم دلش میخواد روزهای زیادی رو بخوابه بدون احساس گرسنگی تشنگی و ...! اما بعید می دونم خوابیدن هم کمکی بکنه.
.
.
من منتظر یه دگردیسی هستم ... منتظر یه شگفتی در خودم ... منتظر تغییر فضاهای ذهنیم ... درحال ساختن دنیایی جدید ... بدون آشغال ها و تیرگی های قدیمی که انرژیمو ازم بگیرن
من منتظرم ... دارم دور میشم و تغییر می کنم ... خونه جدیدمو میسازم ... خونه ای که نمی دونم کی وقت کوچ کردن ازش میرسه
اما مطمئنم وقتی خونه مو بسازم و سرپناه بگیرم و قشنگش کنم و جا خوش کنم، دیگه یادآوری هیچ کسی آزارم نمیده ... دیگه یادآوری گذشته و ماهی که برای دیگران بودم اذیتم نمی کنه ... دیگه یادآوری فراموش شدن قلبمو فشرده نمی کنه ... دیگه جای خالی یه ستاره شبیه یه سیاهچاله نمیشه ... !
می دونم که ما قوی تر میشیم
می دونم که زندگی کوتاهه و ما می خندیم بهش ...