...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

کلامی با ۹۷

نمی دونم چرا با شروع هر تعطیلاتی حساسیت میاد سراغم 
امروز که کلا خووااااب بودم و دور و برم وضعیت اسفناکی از نامرتبی است
دیگه باید پاشم
.
.
کلامی با سال ۹۷ : 
سلام ۹۷ 
خیلی پر چالش بودی ‌‌.‌.. خیلی دیر گذشتی 
و متفاوت بودی 
و منو تغییر دادی
.
.
مرسی خدا که همیشه با ما بودی
خیلی ازت ممنونم

شب و پنجره

من سخت می لرزم و 

به شانه های خودم تکیه می کنم ...



× جهان رها نیست 

ما برگیم 

نترس از خودت و از بودنت و این بی مهابا افتادن و به پرواز در اومدن

(برای خواهرم)


× دیگه وقتشه قبول کنیم جهان خیلی بزرگ تر از ماست 


× سنتور _ شب و پنجره _ صبا حسینی 


+ به قول حامی جانمون ‌: نفس نفس هم نفسا ... و باقی ماجرا 

رخصت پرواز نیست

کاش یکی از این جرقه هایی که توی دلم می خوره آتیش می شد ، یکی از بالن ها رو روشن می کرد و می برد هوا که این کسالت چسبنده رو ببره ... دلم خوش شه 


+ رخصت پرواز نیست 

ورنه پر و بال هست


هست ؟؟


روزمره ها

امروزو دوست نداشتم 

به دلم نچسبید 

یه جور پرم انگار 

باید بنویسم 

صبح با راضیه بحث کوتاهی داشتم که چرا اینقدر زیر گوش من آه می کشه :/

اخه خب اذیت میشم 

امشب جلسه یکی مونده به آخر مدرسه بود

هفته بعد خداحافظی است 

دلم تنگ میشه براشون 

خیلی جالبه که حالا اونا از ما مشتاق ترن و این یعنی نتیجه ای که باید شده

 

دیدن آقای صاد برام ناراحت کننده و عذاب آور شده 

کلا نشستن سرکلاس ها عذاب آور شده 

از شنیدن حرف های تکراری خسته م 

از ناامیدی های گره خورده به حرف ها خسته م 

از نقدها و حرف های واضح تر از واضح و بی فایده خسته م 


خوبه که تعطیلات عید نزدیکه ... شایدم خوب نیست 

چه فرقی داره ... میاد حالا چه خوب چه ناخوب چه متوسط


دوست داشتم بدونم میخوام چه رویه ای رو ادامه بدم توی سال جدید. اما هنوز به نتیجه ای نرسیدم و فکر کنم مشورت لازم شدم. تنها گزینه م آقای ماه طبق معمول و احتمالا طبق معمول نخواهم رفت


ع.ح نی نی در راه داره! امروز فهمیدم. احساس کرده بودم یه جورایی فرق کرده اما نمی دونستم چرا. اون موقع ها هنوز ازدواجم نکرده بود. خیلی درگیر دانشجوهاش بود. خیلی هم دختر بود. الان اما مشخصه که از همه حواشی دوری می کنه و می خواد تمرکزش روی زندگی خودش باشه


جالبه ... اینقدر نگفتم یه چیزایی رو که آدما هم دیگه ترجیح میدن نشنون ! 


دارم یه آهنگو چند بار و چند بار گوش می دم 


کاش زودتر فردا هم شب بشه ... 

باران ردپای ما را شسته بود

اومدم بعد مدتی یه کمی بنویسم...


امروز بعد کارورزی زهره اصرار کرد تربیت بدنی رو بپیچونیم و بریم خونه. دیدم سرم خیلی سنگینه و هوا یه جورای خوبی بود برعکس من 


یه لحظه دیدم پاهام داره برمی گرده ... پاهام داشتن منو می بردن. اختیاری از خودم نداشتم. پس رفتم


برگشتم ... برگشتم ... برگشتم ... برگشتم 


تا رسیدم به ایستگاه اول ...! شروع کردم به رفتن مسیری که با هم رفته بودیم


آروم می رفتم ... خیلی آروم. اجازه دادم باد احاطه م کنه و ازم رد بشه. رد بشه ... رد بشه و باز برگرده 


از آخرین بار ملتهب شده بودم ... زخم های سطحی برداشته بودم ... شاید حواست نبود ولی گاهی سپرم می افتاد 


می رفتم تا التیام پیدا کنم ... می رفتم تا سبک بشم و سرم آزاد بشه 


می رفتم تا حواسم بیاد سرجاش ... 


حتی اگه این روزها بگذرن و من بدون تو بشم ... بازم باید بدونم ... باید حواسم باشه ... نمی خوام فراموش کنم ... می خوام یادم بمونه قلبم چه حال و هوایی داشته ... قلب ضعیف و افسرده م...


راه می رفتم ... می رفتم ... می رفتم ولی اون قدر جوون نبودم که بخوام گریه کنم یا متوقف بشم ...


فقط می رفتم تا شفا پیدا کنم ...


پرسه زدم ... آهنگ گوش دادم ... با باد رفتم ... سبک شدم ...


خیلی رفتم ... از پل هم رد شدم ... آسمون خیلی خواستنی بود ...


می دانید ... یه وقت هایی نگرانی های ما در لحظه ها باعث می شن حالیمون نشه کی هستیم ، کجاییم و چه حالی داریم و یادمون بره به قلبمون نگاه کنیم

یه وقتایی باید مسیرو برگشت ... فقط به خاطر دیدن جریان خون توی قلب و نه هیچ چیز دیگه ای 


بزارید پایان این پست باز باشه ... مثل من امروز 



+ چه قدر نوشتن سخت شده 


+ خوب باشی رفیق ... عشق

تو هم برای من آرزوی خوبی کن ...

واقع بین

وقتی بعد مدت ها به مهسا پیام میدم تا تولدشو تبریک بگم و اون فقط میگه مرسی عزیزم ... یعنی من براش تموم شدم و خوشبختانه تونسته بالاخره با وضعیت جدید زندگیش کنار بیاد و آدم های جدید خودش رو پیدا کنه 

طول کشید اما شد

.

.

در این موارد متاسفانه بیش از حد واقع بین بودم 

نمی دونم از کی 

.

‌.

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan