...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

روزمره ها

امروزو دوست نداشتم 

به دلم نچسبید 

یه جور پرم انگار 

باید بنویسم 

صبح با راضیه بحث کوتاهی داشتم که چرا اینقدر زیر گوش من آه می کشه :/

اخه خب اذیت میشم 

امشب جلسه یکی مونده به آخر مدرسه بود

هفته بعد خداحافظی است 

دلم تنگ میشه براشون 

خیلی جالبه که حالا اونا از ما مشتاق ترن و این یعنی نتیجه ای که باید شده

 

دیدن آقای صاد برام ناراحت کننده و عذاب آور شده 

کلا نشستن سرکلاس ها عذاب آور شده 

از شنیدن حرف های تکراری خسته م 

از ناامیدی های گره خورده به حرف ها خسته م 

از نقدها و حرف های واضح تر از واضح و بی فایده خسته م 


خوبه که تعطیلات عید نزدیکه ... شایدم خوب نیست 

چه فرقی داره ... میاد حالا چه خوب چه ناخوب چه متوسط


دوست داشتم بدونم میخوام چه رویه ای رو ادامه بدم توی سال جدید. اما هنوز به نتیجه ای نرسیدم و فکر کنم مشورت لازم شدم. تنها گزینه م آقای ماه طبق معمول و احتمالا طبق معمول نخواهم رفت


ع.ح نی نی در راه داره! امروز فهمیدم. احساس کرده بودم یه جورایی فرق کرده اما نمی دونستم چرا. اون موقع ها هنوز ازدواجم نکرده بود. خیلی درگیر دانشجوهاش بود. خیلی هم دختر بود. الان اما مشخصه که از همه حواشی دوری می کنه و می خواد تمرکزش روی زندگی خودش باشه


جالبه ... اینقدر نگفتم یه چیزایی رو که آدما هم دیگه ترجیح میدن نشنون ! 


دارم یه آهنگو چند بار و چند بار گوش می دم 


کاش زودتر فردا هم شب بشه ... 

لوستر کریستالی کلاسیک
۱۵ اسفند ۹۷ , ۲۲:۵۹
اخییییی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan