...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

نام دوا مپرس ...

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس ...

.

.

.

شاید این به نظر انفعال بیاد! خو کردن به درد منظورمه. اما فکر می کنم این آخرین راهیه که هر آدمی برای نجات خودش انجام میده. خو کردن به درد، صبر کردن و دائما نپرسیدن که قراره چی بشه!؟ 

کی می دونه چی قراره پیش بیاد؟ کی می دونه جواب هر سوالی یا نیازی در زندگی ما چیه؟ هیچ کس ... !

ما فقط توانایی این رو داریم که دنبال چراغ هایی بگردیم که جاده رو روشن می کنن تا ما بتونیم هر از چندگاهی بفهمیم جایی که هستیم شبیه کجاست! 

فقط میشه صبوری کرد ... خو کرد به درد و نام دوا را نپرسید ... چون طبیب خرد جواب مشخصی برای سوال مشخص ما نداره فقط میتونه چند چراغ برامون روشن کنه

.

.

.

دیروز دستگاه کارتخوان پیتزافروشی این فالو برامون گرفت :

 

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس

بیگانه گرد و قصه ی هیچ آشنا مپرس

ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست

جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس

خواهی که روشنت شود احوال سوز ما

از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس

من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی

از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan