...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

بیا ره توشه برداریم

همیشه عیب و ایرادهای چیزی که خودت ساختی بیشتر به چشمت میاد

اما الان که اینجا نشستم به نظرم این زیرگلدونی ها که روشون گل و برگ دوختم خیلی هم ناز شدن! 

امیدوارم هیچ وقت یادم نره من تو رو نساختم ... تو برای من سراسر فرشته ای. فرشته ی گاهی مرگ و گاهی زندگی! فرشته ای که بال هاش رو گاهی فراموش می کنه! یه فرشته مرد که جهان رو بی حجاب و بی نقاب دوست تر داره

خونمون چه قدر ساده شد خونمون! انگار ما همیشه همینجا بودیم و اون ساعت که دورش طلاییه همیشه همونجا روی اون دیوار نارنجی کم رنگ بوده.

ما هر روز کلی تلاش می کنیم تا به یه جایی برسیم و همش هم سردرگمیم و دور خودمون می چرخیم و مثل هرکسی توی این مملکت و دنیا از فردامون بی خبریم و انصافا ماها توی این محدوده جغرافیایی بی خبرترینیم.

اما به قول خودت که میشه توی لحظه هم زندگی کرد! میشه زیبا بود و زیبا دید!

هیچ کدوم از این خط ها انگار به هم ربطی ندارن اما برای من مثل یه زنجیر وصل شدن! و احتمالا بی ربطه اما باید بگم ازت ممنونم که سعی می کنی برای من امن باشی و منو به جای امن زندگیت راه دادی‌. برای آدمایی مثل من و تو که از نوازش نیز چون آزار ترسانیم، اصلا کم یا معمول نیست. 

بیا ره توشه برداریم 

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟ 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan