میگه : خاله تو همینجا بمون. من اینجا بهت احتیاج دارم
:))))))
میگه : تو باید یه دختر کوچولو اندازه من بشی. دوست داری یه دختر کوچیک بشی؟
:))))))
میگه : میرم پایین سیب بخورم
میگم : خاله مجبور نیستی هی بیای بالاها!
میگه : این تنها راه منه
بدو بدو نیای پایین ها!
:))))))))
روانییی کوچک :))***
منو به زور نگه داشته بود بالا. خودش هی می رفت پایین و میومد بالا و اصرار داشت تنها باشه :)) و منو سکته بدهد در رفت و آمدش از پله ها
جالب اینجا بود که دلشم میخواست هی بهش بگم مواظب خودت باش و آروم برو و فلان
چه کنیم تو رو با این فانتزی ها و دایره ی لغاتت؟
- تاریخ : چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷
- ساعت : ۲۲ : ۵۵
- |
- نظرات [ ۰ ]