...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

ماهیان را ...

بعد از یه روز سخت 

به ابروهای رنجور و لب های خمیده ش نگاه می کنه 

و از قیافه دختر لوسی که توی آیینه س خنده ش می گیره 

می دونه بعضی روزها خیلی ضعیف و خنده دار میشه 

اینکه هنوز اینقدر پررو زندگی می کنه و دلش می خواد شکل داستان خودش پیش بره، همه چیزو خنده دار تر می کنه 

تا حالا باید هزار بار مرده بود ولی هنوز زنده ست 

اینقدر نمرد که دیگه یاد گرفت نخواد و نتونه و نره تا مرز مردن 

اینقدر زنده شد که زندگی دیگه کسب و کار اونه 

نخوادش هم نمی تونه

دل خوشیای کوچیکش و تنهایی هاش با جهان ترجیح زندگیش نیست ولی دوستشون داره

حالا می دونه که عاشق غمه و عاشق تموم خوشی هایی که توشون یه غم ظریف می رقصه.

مخدر این روزهاشه که برای خودش زیرلب آوازهای قلبشو بخونه 

شبیه باد می مونه صدای آوازش

شبیه بادهایی که توی دل کوه می پیچن 

ضعیف میشن ... شدید میشن ... میان و میرن 



آخ که کی چی می دونه از همه چیزایی که بر ما رفته و نرفته

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan