روانشناسا دارن حلقوم خودشونو پاره می کنن که بگن یه وقتایی ما با تمام وجودمون از موقعیت ، اتفاق یا شرایطی فرار می کنیم و دوری می گزینیم اما به طرز غریب و ناگهانی ، زمانی که احساس می کنیم کاملا دور شدیم ، توی همون موقعیت قرار می گیریم .
مثل دور یه دایره رو زدن
اما خب ... امروز اصلا مطمئن نیستم بشه تغییری ایجاد کرد . فقط می دونم که میشه بهبود پیدا کرد اما به تغییر صددرصدی و چرخش کامل اصلا مطمئن نیستم که هیچ ، احتمالش هم خیلی کم می دونم .
مای گلدن دیز ... روزهای طلایی من ، همین فرار و حرکت دایره ای رو خیلی خیلی زیبا نشون داد . خیلی خیلی قشنگ ... جوری که اصلا دلو نمی زد
و تاثیر زخم ها و خط خوردگی ها روی زندگی آینده رو جوری نشون داد که آدم از خودش و زخماش متنفر نشه و فقط بپذیره
و خدایا ... من عاشق دیالوگ های طلاییش شدم . پر از دیالوگ های بی نظیر بود.
جوری که مجبورم کرد دوبار دست به قلم بشم و یادداشتشون کنم و دو روز با خودم زمزمه ش کنم ...
+ پل : تا حالا شده یکی رو بیشتر از خود زندگی دوست داشته باشی؟
استر : نه
پل : من اینطوری دوستت دارم !
(که زندگی با همه محتویات داخلش .. از اولش براش تلخ مزه کرده و زیر دندونش نرفته و حالا...)
+ استر : با تو من می شم اون چه که می خوام بشم
نمی تونم بگم چی از خودمه و چه چیزایی تو بهم دادی !
(وای وای ... عشق و گیجی... خودمو گم کردم و پیدا کردم ... کجا نمی دونم)
+ پل (سالها بعد) : پاک ... این کلمه ای بود که عشقمونو باهاش توصیف می کردم
عشق پاک که آخرش شد غم و اندوه پاک ... خشم پاک ...
( عشق زیبا ... دیدن زیبایی ها ... دیدن قلبش...احساس کردن وجودش)
با سپاس فراوان از هنر و هنرمندان که اگر نبودن و اگر نباشن ... ما نمی تونیم جاده پذیرش رو طی کنیم و مدام خشمگین می شیم از اشتباهاتمون ، نداشته هامون ، ناکامی هامون . بدون هیچ و هیچ و هیچ معنایی و داستانی. شکست خورده کامل !
البته روانشناسی جدید هم داره خودشو گره می زنه به هنر ... همون طور که هنر
فرانکل (روانشناس انسان گرا) می گفت : اگر زندگی کردن رنج بردنه ، پس برای زنده موندن باید معنایی برای این رنج بردن ، پیدا کرد و هر کسی هم معنای خاص خودشو داره و خودش پیداش می کنه .
- تاریخ : سه شنبه ۹ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۴۴
- |
- نظرات [ ۲ ]