زیبایی بی حد و مرزه
زیبایی توی چشم هاییه که برای لحظاتی شادی به خودشون می بینن
اونم شادی خودساخته و خودخواسته
خوبه ...
بازگشت به کودکی
+ میگفت که جوون تر میشی! هی و هی جوون تر. منظورش همین بود. بچه تر. کودک تر
+ این روزها میگذرن. هرکسی راهی برای زندگیش انتخاب می کنه
+ گاهی حس النی رو توی همین فیلم داست آف تایم حس می کنم
اینو فقط خودم می فهمم
+ کنگره شعر نو😆 مثلا داره یه انگیزه هایی بالاخره در من بیدار میشه
محض همینجوری میخوام شرکت کنم. نظر مثبتتون چیه؟🙄
+ یا خدا معده بدبختم... اون چه چیز مزخرفی بود آخه😐
+ بابا به زودی بعد از یک ماه و کمی اندی به خونه برمی گرده. حس می کنم دیگه بالاخره دلم براش داره تنگ میشه. می دونم دیره ولی خب دست خودم نیست خب
+ آخ جون آهنگ نات استرانگ ایناف اومد
+ با کیا می مونی؟ با کیا زندگی می کنی؟ فکر کیا رو نگه می داری؟ کیا رو از دورت خارج می کنی؟ کیا چیا؟ چی؟ کی؟ چه جوری؟
+ فعلا رو به سمتی ام که دیگران بدبختی می نامندش و سعی می کنم تلخیش رو بگیرم
+ ساعت دو شد که
× ...
+ من الان دقیقا شبیه یه نوشیدنی ام که روشو با شکلات تلخ تلخ تزیین کردن. اولش تلخه ... در اعماق نه اون قدر. نه تاریکه نه تلخ . طعم خاص خوب خودشو داره.
+ کاشکی کاشکی کاشکی کاشکی کاشکی آدمایی که دوستشون داشتم و دارم قدرمو بیشتر می دونستن ... کاشکی جور دیگه ای باورم می کردن و برابر با خودشون نگاهم می کردن. جای اینکه بعدا به باوری که باید برسن. امروز می رسیدن نه فردایی که جز افسوس چیزی باقی نمیزاره
+ هعی بیخیال
من که خواهم سوخت حرفی نیست
اما کدخدا! تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
+ بی ربطه ولی این شعرو خیلی دوست دارم . خصوصا این تیکه آخرش. دوست دارم به همه چی ربطش بدم😂
من که خواهم سوخت حرفی نیست...
اما کدخدا...
خیلی خوبه خیلی
- تاریخ : چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶
- ساعت : ۰۲ : ۱۱
- |
- نظرات [ ۰ ]