...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

روی لبه تیغ

بعضی روزها هم آدم باید بمونه زیرپتو و نره سرکار😶

نصف شب به طرز عجیبی توی خواب و بیداری که درد می کشیدم فامیلی مراجعامونو هی میگفتم.‌😂😂 انگار که من بودم و درده مال اونا بود. یه وقتا حس می کردم خود اونام. نصف شب نزدیک بود روانی بشم مرزو رد کنم😂 نمی تونستم بفهمم که کیم😐 یه لحظه حساس خودمو نجات دادم و تو مخم بلند داد زدم که من ف.الف هستم و الان درد عجیبی دارم😂 این بدن منه نه دیگران😂😂 وااای. بعد همون حین تصمیم گرفتم مددکاری رو بزارم کنار چون تاثیر بدی روی روانم داره😂😂😂😂😂 البته الان پشیمونم از تصمیمم 

ولی خداییش حالم بد بود 

خیلی حرفه آدمای امثال من سرنوشت کارهای مونده روی میزشونو بسپرن به دست باد و سرنوشت و مصرانه بخوان نرن سرکار😂😂😂 

وای وای خداروشکر الان بهترم. 

واقعا درد کلافه کننده ای بود که نمی فهمیدمش 

انصافا همش یادمون میره ولی وقتی سلامتی جسممون به خطر میفته وااااقعا انگار میخوایم هیچی نباشه ولی خودمون باشیم

چه نیروی خالصی!!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan