...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

ما ز دریاییم و دریا می رویم


باری دل در این برهوت

دیگرگونه چشم اندازی می طلبد . . . 





دوست دارم این روزها جوری سپری شن که بعد از گذشتشون نگم : اصلا چی شد؟ یا بگم : خب گذشت!

ما که داریم دست و پامونو می زنیم توی این دریای مواج ! حداقل شنا کنیم که بعدا بگیم اینجوری شنا کردم که اینجوری شد و خوشبختانه هوا هم بهتر شد . نه که بگیم دست و پا زدم و داشتم خفه می شدم نمی دونم چی شد یهو اومدم بالا 


وقتی توانشو دارم که شنا کنم چرا خودمو غرق کنم و چشمامو ببندم و قدرتمو از دست بدم 

یه روزایی می دونم که توانشو نداشتم ولی امروز می دونم که کمی شنا کردن بعد کلی خفه شدن یاد گرفتم و دیگه عظمت دریا کمتر می ترسونتم



تا وقتی شنا رو یاد نگیریم ... اگر پیش نریم ... اگر غرق نشیم و نجات پیدا نکنیم ... اگر به اعماق مختلف نریم ... اگر بالا نیایم ... اگر به جزیره ها نرسیم ... اگر دریا رو نبینیم ... اگر دریا رو نشناسیم ... اگر ترسمونو از دریا کم نکنیم ... چه طور می تونیم به بالا برسیم ؟ 




ما ز بالاییم و بالا می رویم 

ما ز دریاییم و دریا می رویم 

ما از آن جا و از این جا نیستیم 

ما ز بی جاییم و بی جا می رویم


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan