عاقا امروز بالاخره بختمون وا شد رفتیم آتلیه ی بهاری و سفید استاد و پروژه مو تحویل دادم !
دیدم تحویلم گرفتن و دو ساعت پیششون موندم و مراحل سخت عکاسی از دمپایی ها رو تماشا کردم :/
ولی من اگر قرار باشه عکاس صنعتی این شکلی باشم خودکشی می کنم
عکسام بازخوردای خیلی خوبی داشت و عیب و ایرادای خوبی هم گرفت ازم . تشویقم کرد ادامه بدم و البته با یه نگاه خاصی ازم خواست تلاش کنم شادتر عکس بگیرم :)))
معتقد بود وقتی آدم به چیزای غم انگیز زیاد فکر کنه زندگی هم همون شکلی میشه ولی خب نگاه من یه خورده فرق داره با نگاهش. چون با قصد و غرض این شکلی نمی گیرم و یه جور حکم تخلیه روانی داره برام. غم هم به جای خودش می تونه خوب باشه. خصوصا وقتی بتونه با مخاطب هم حسی ایجاد کنه . فعلا هم البته نگاهم به این ایده های فعلی نگاه تمرینه . با اینکه تمام سعیمو می کنم خیلی خوب بشن
منم حتما یه ایده ی شاد و قابل اجرا برای درحال حاضر با امکانات محدودم به ذهنم برسه حتما اجراش می کنم
اونا یه گروه خاص و خیلی کم جمعیت دارن . بهم گفت اگه بازم تمرین هامو براش ببرم ممکنه منم وارد اون گروه بکنه :)
+تعطیلات عید برای من هیچی نداشت حداقل موجب پیشرفت عکاسیم شدا:))
+ تمرین حرف زدن می کنیم هی هی
+ یه مدت حرف نمی زدم . حالا میخوام تست کنم ببینم بیشتر حرف بزنم چه جوری می شه حالم
- تاریخ : شنبه ۱ ارديبهشت ۹۷
- ساعت : ۲۳ : ۴۶
- |
- نظرات [ ۰ ]