...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

پونزده تیر تیر

خواهر جان جانان در نامه ی خانوادگی جالبشون نوشته که رسیدم به سن الیزابت بنت!!! 

وقتی اینو خوندم یه لحظه شوک شدم 

واقعا؟😂😂 

خدایاااا ... ! 

راستی خدایا مرسی ازت که ... :)


کمکم کن ... میخوام فاز زندگی بردارم . از الان تا آخرش 


نمی دونم چند تا ۱۵ تیر دیگه خواهم داشت ولی امروز ... زنده باد زندگی و زنده بودن


ولی جدی جدی بزرگ شدیما ! الکی الکی 

من و مریم در شوک هستیم


این چین های جدید زیر چشم ها و خط و خطوط های ریزی که این مجسمه رو پیچیده تر و پخته تر کرده


+ گذشته رو انکار نمی کنم و بغلش می کنم 

و درک می کنم تاثیراتش رو بر خودم و به عنوان خودم می پذیرم 

ولی اسارت ... نه 

دوره ش تمومه 

ایشالا 


باید گذاشت و گذشت ... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan