...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

از سیاهی چرا هراسیدن

به لحظه ها فکر می کنم

به همه لحظه هایی که بعد از گذشتنشون جوری دود میشن میرن هوا که انگار نبودن 

.

.

شبیه غرق شدن 

اما تدریجی 

و دلپذیر

.

.

به پاره شدن رشته ها 

به این تنهایی فکر می کنم

.

.

به چشم هایی که مویرگ هاش قرمز شده 

به لب هایی که از بی لبخندی نمی ترسه 

به ...

.

.

به آدمی که نگاه می کنه 

.

.

به اونی که هنوز ضعیفه و چشم هاش خیس میشه 

به اونی که پلک هاش رو می بنده 

.

.

به قلبی که زنده س و مغزی که مرده 

.

.

شبیه یه جسم سنگین توی فضای پوچ

.

.

رنگی میشه ... رنگی میشه

و توی چشم هاش یه نقطه س که تازه کشفشون کرده 

.

.

خاموشی و

صدایی که می گه بزار این آب بیاد بالا و تمام وجودتو بگیره 



+ از سیاهی چرا هراسیدن ... شب پر از دانه های الماس است 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan