...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

آدم بی شکل

۱. امروز کاری بهم پیشنهاد شد که اگر دو سال پیش بود با اشتیاق و طمع می پذیرفتمش 

ولی فردا قراره زنگ بزنم و بگم : نه نیستم


۲. باید زود می رسیدم مهد. تاکسی گرفتم. تا نشستم آقاهه گفت : خانم الف هستی؟ من از سال ۸۲ دنبال یه الف می گردم که پیداش نمی کنم 

بعد هم گفت زن و بچه داره ولی هنوزم به عشق قدیمش (خانم الف) فکر می کنه و دنبالشه 

بعدشم لعنت کرد هر کی رو که نزاشت به هم برسن 

بعد از توانایی هاش در امور تاکسی داری گفت... و گفت شب ها رو خیلی بیشتر دوست داره چون خیلی آرامش داره


موقعیت مشابهی بود. راننده انجمن هم منو می دید یاد عشق جوونی هاش می افتاد البته به خاطر شباهت ظاهری نه شباهت اسمی 


و من فکر می کنم این اتفاق خیلی می افته و بقیه فقط بهم نمیگن!! :/



۳. به استاد گفتم به نظرتون امیدی هست که بخوام برای این کارها انرژی بزارم؟ 

حرفایی زد که انگار می فهمید من چی میگم 

بعد هم گفت که کاری رو انجام بده که دوست داری. فقط با کاری که دوست داری رشد می کنی


و این جواب خودش پیچیده س 



۴. با اینکه آقای ماه رو از مقام پدری عزل کردم ، اما هنوزم آدمایی هستن که فکر می کنن من دخترشم . مثل امشب 

قبلا ها این شنیدن این حرف از غریبه ها چه قدر کیف داشت 

البته امشب با نسی دختر ۶ ساله آقای ماه دوستی برقرار کردیم و خیلی بچه باحالی بود و حقا که فرزند ایشان بود

دوست
۰۸ دی ۹۷ , ۲۳:۳۰
اینا واقعا اتفاق افتادن ؟؟؟
وقت کردی بهم سر بزن.

پاسخ :

بله اتفاق افتادن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan