...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

یه دوربین که دست و پا داشت

چند روز پیش توی اتوبوس یهو به کشف جالبی رسیدم! 

این که اگر من قرار بود یه شی باشم ، دوربین فیلمبرداری یا دوربین عکاسی بودم. خلاصه دوربین بودم 


اما چرا؟ من همیشه قسمت بزرگی از حال و اکنونم صرف ضبط کردن وقایع آن گونه که هست میشه


یادمه یه بار که خیلی بچه بودم توی اتوبوس نشسته بودم و میخواستم اون لحظه رو و آدمی که کنارم بود رو برای همیشه توی ذهنم ذخیره کنم. به خودم گفتم خب من الان دوربینم. چیلیک. از قیافه خواب بغل دستیم عکس گرفتم. و چیلیک از انعکاس خودم توی شیشه عکس گرفتم و مطمئن شدم این لحظه رو برای همیشه توی ذهنم خواهم داشت. هنوز سرمای اون شب روی پوستم احساس می کنم


کلا خیلی لحظه ها توی بچگیامم هست که از قصد و با توجه ضبطشون کردم. بقیه چیزای بی اهمیتو یادم نمیاد. ولی هر چی که ضبط شده با جزییات یادمه. مثل آخرین لحظه ها توی شهر و در خونه مون توی تاریکی یا من که روی سرامیک سفید دراز کشیدم و دوست دارم بیدار شم و بهم بگن همه چی خواب بوده. اون شب کنار مسجد و بوی شب بوها و خیلی چیزای دیگه


طبیعتا روز به روز که گذشت دیگه اون حال و هوا رو از دست دادم. خیلی چیزها هم هست و بوده توی این سال ها که از قصد دوربینمو براشون خاموش کردم یا آرشیوشونو به بایگانی فراموشی فرستادم. ولی هنوزم یه دوربینم که وقایع اطرافشو ضبط می کنه و بعد سر وقتش آرشیو فیلم هاشو در میاره و فیلمشو نگاه می کنه و فکر می کنه. فقط شاید حالا دوربین خسته تر و بی اهمیت تری شدم


از این دوربینا که فیلم های حوصله سربر می گیرن! 

Nojan Jaan
۰۵ بهمن ۹۷ , ۱۰:۴۰
قربون دوربین گرانقیمت خاک گرفته بشم

پاسخ :

تو عزیز دلمی ..‌. :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan