...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

یه خاطره فراموش شده و زنگ زده

حرفایی که خودم خط و ربطشو می فهمم و نوشتنش حالمو بهتر می کرد :

یه خاطره دارم که انداختمش توی زباله دان 
نمی دونم چرا 
هیچ وقت توی شمار خاطراتم نیست! 
هر وقت هم که به یادش میارم تعجب می کنم
اون روز عید احتمالا ۹۶ رو می گم که با خانم نون رفتیم کافی شاپ که با برادرش آشنا بشم!! 
چه روز بدی بود. حالم بد شده بود عجییب. به شدت حالم بد شده بود. داشتم اون مکالماتو بالا می آوردم و از خودم می پرسیدم چرا رفتم چرا چرا 
الان یهو یاد حرف خانم نون افتادم و این خاطره یادم افتاد. گفت می دونی تو الان توی چه شرایطی هستی؟ 
گفتم چی 
گفت شبیه یه ماشین که بنزینش داره تموم میشه و  خودشو به زووور داره می کشه بالای تپه و نمی دونه بعد از اون چی در انتظارشه. فقط میخواد نفس زنون بره تا برسه به بالا
گفتم اره و به خاطر همین من مورد مناسبی نیستم 
و داداشش هم نه خیلی زیرپوستی گفت اره منم دل باخته ت نشدم همچین. مناسب نیستی که نیستی 
اونجا بود که دیگه داشتم خفه می شدم. خون توی سرم نمی چرخید 
ولی زنجیر هایی که دورم بود داشت باز می شد و حالت تهوعم داشت کم کم رفع می شد 

اون روز بود که فهمیدم نباید هیچ پسری رو بدبخت کنم!! 
اون روز بود که خیلی واضح مشت خورد توی صورتم که نمی تونم مثل بقیه دخترها باشم!! 
اون روز بود که به همه عاقل باش عاقل باش ها نه گفتم و سرمو انداختم پایین تا زندگیمو بکنم ... همون زندگی دک و دیوونه خودمو ... 
چیزی که امروز هستم و تصمیم هایی که گرفتم اتفاقی نبوده
احتمالا از همون موقع ها همه تصمیم هام آگاهانه بوده نه از روی ناخودآگاه و جبر روزگار 
انتخاب خودم بوده هرجا بودم و هر جوری بودم
همیشه به خودم میگم این جنگیدن هایی که برای زندگیت کردی تا بتونی شکل خودت باشی، برای هر چیز دیگه انرژی مصرف کرده بودی الان پروفسورش بودی!!

درسته که سختیا و دردسراش زیاد بود و هست ولی خب کج دار و مریز با کمک آن بالایی عزیز گذشت و می گذرد ... من چه کنم که از درون دست او می کشد کمان
هر چی بود برای من بهتر بود

من هنوزم همونم ... همون ماشین که بنزینش تموم میشه و به زور می خواد خودشو بکشه بالا 
ولی انگار وسطای راه یه بنزین هایی پیدا می شه !!


دانشگاه و ماه رمضون باهم تموم میشن و برای بعدش کارهای زیادی دارم 
تنها ترسم از خودم اینه که بازم از مسیر خودم فرار کنم و نتونم زنده بشم. دوست ندارم راه راحت ترو پیش بگیرم. دوست دارم بازم بتونم متفاوت فکر و احساس کنم 

بکش خودتو ... بکش بالا خودتو ... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan