...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

دل آدمیان

دردا و دریغا که در این بازی خونین 

بازیچه ی ایام دل آدمیان است ...

 

× سایه جان

+ انگار توی زندگی نمیشه جلوی اتفاق ها و آدما رو گرفت. اما از یه جایی به بعد می فهمی خودتم باید کار خودتو بکنی. اینطوری حداقل تو هم یه حرکتی زدی و کنترلی داشتی روی خودت. از یه جا به بعد فهمیدم نمی تونم یه برگ رها در دست باد و گردباد و هر جور چیز دیگه ای باشم. آب و هوا و باد دلیل محکمی برای حرکت کردن نیست. چون هرجا بخواد تو رو می بره و معلوم نیست کجا رهات می کنه. از یه جایی به بعد فهمیدم اون برگم که باید به درختم محکم تر بچسبم

دیگه کم کم میشه هشت سال پیش که توی وبلاگم نوشته بودم بعضیا مثل باد می مونن. میان که بگذرن. فقط دیگه بعدا نفهمیدم چرا هی سال روی سال میاد و این باد همیشه می گذره!! نفهمیدم من خودمو در معرضش قرار میدم یا اون خودش میاد. 

یادمه اولین متن ادبی که رسما و مستقل از تاثیر سهراب نوشتم، درباره یک برگ پاییزی خشکیده بود که کسی بهش اهمیت نمی داد و اون به زودی از درختش جدا می شد و می افتاد روی زمین و می رفت زیر پاها و گم می شد. اون موقع ۱۴ ساله م بود. تنها طرفدار و منتقدمم عطیه بود. البته هنوزم همینطور. بعدا تر هم درباره دختری نوشته بودم که نیمه جونه و توی یه حباب زمستونی زندگی می کنه و منتظر یه گردباده که اونو با خودش ببره. 

همه اینایی که الان نوشتم به پاراگراف قبلی کاملا ربط داره. ولی خیلی طول کشید تا باور کنم نباید اینقدر بدون کنترل و آسیب پذیر باشم. خیلی هزینه دادم برای باور کردنش. خیلی. اون قدر سخت هست فهمیدنش که می دونم خیلیا تا آخر عمرشون موفق نشدن باورش کنن و انجامش بدن.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan