...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

در باران

یه وقتایی نمی فهمم کدوممون خل وضع تریم. من یا مریم!

امروز چهار ساعت زیر بارون خیس خیس شدیم

تا پشت در کلاس هم رفتیم ولی پشیمون شدیم و برگشتیم دوباره توی بارون و خیابون 

یه خورده هم گیس و گیس کشی کردیم ولی آخرش به تفاهم رسیدیم

فقط من نمی فهمم چرا همه تصمیمات زندگیشو از من میخواد. خیلی باحاله کلا. 

امروز می گفت من بالاخره فهمیدم تو از دوستت چی میخوای! اینکه فقط همراهت باشه. از بکن نکن خوشت نمیاد😁 برات هم فرقی نداره کی چی میگه و کار خودتو می کنی. گفتم اره آفرین زدی به هدف😁 کلیدش همینه

 

× و همچنان در قفس بی نتی :/ 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan