...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

دوست داشتن های دورادور

من از آدم ها فقط نگاه کردنشونو میخوام 

گاهی باهم خندیدن ، همدلی های دورادور با اشاره و نگاه

از آدم ها فقط گاهی بودن و رد شدنشون رو میخوام

از آدم ها میخوام که دوربین هاشونو روی من زوم نکنن و بذارن من برای خودم بمونم

از دیدن آدم ها و بچه ها لذت می برم اما برای نگاه کردنشون و مشترک شدن توی یه حال خوب. کوتاه اما دلنشین. مثل یه روز که هوای خوبی داره. مثل یه منظره که حالتو عوض می کنه. 

دوست دارم آقای ماه رو تا سال های دور بعدی با مخلوطی از حس خوشایند ببینم و ازش باخبر باشم. و همیشه به جواب سوال بقیه که می پرسن یعنی واقعا خواهرش نیستی؟ دخترش نیستی؟ فامیلش نیستی؟ هیچ نسبتی باهاش نداری؟ بگم نه ولی خیلی عجیبه اینقدر شباهت داریم. 

اما دوست ندارم چیزهای زیادی ازم بدونه. اما دوست ندارم همیشه ببینمش. 

دوست دارم مریم همیشه باشه که بخندیم ، چرت و پرت بگیم ، جاهای جدیدی که اون دوست داره بریم ، گاهی حرفای عمیق بزنیم اما بیزارم از اینکه همه چیزای زندگیمو بخواد بدونه. بیزارم از اینکه لحظه لحظه و همه نگاه هامو با تجربه های خودش تحلیل کنه نه اون جور که واقعا هست. بیزارم به جاهایی از درونم وارد بشه که شناختی ازشون نداره.

دوست های نزدیک واقعی و مجازی قدیمم رو دوست دارم. از دیدنشون گاه و بیگاه خوشحال میشم اما دوست ندارم ازم بپرسن چطوری و چه خبر. دوست ندارم باهاشون طولانی حرف بزنم. دوست دارم همون قرنی به قرنی از دور ببینمشون. مثلا دیشب مهسا عکسشو گذاشته بود. توی دلم بهش حرف محبت آمیزی گفتم اما توی دلم و رد شدم. دوست داشتم بهش بگم اما کلمه ها خوب نیستن. کلمه ها چیزی که میخوای رو نمیگن. (شاید یه آدم هیچ وقت متوجه نشه چه قدر چرا و چطور دوستش داشتی) 

من حرف زدن با مامان رو دوست دارم اما نه خیلی طولانی. شام خوردن با مامان و بابا رو دوست دارم. فیلم های الکی تلویزیون رو باهم دیدن دوست دارم. حرف های از زمین و آسمون و آب و هوا گفتن با مامان رو دوست دارم. با هم خندیدنامونو دوست دارم. اما از هر چیزی که منو به گذشته پرتاب کنه اذیت میشم. هنوزم با کوچکترین صدایی از خواب بیدار میشم و می ترسم. اگر به محدوده شخصیم وارد بشن یا سنگ جلوی پام بندازن اذیت میشم. 

من آدم های توی خیابونو دوست دارم ، خانواده های مدرسه رو دوست دارم ، همکلاسی های کلاس زبانمو دوست دارم ، اما فقط برای همین مشترک شدن توی یه حال خوب یا یه حس مشترک. اما نه هر روز نه همیشه. 

ادامه ی حیات این دوست داشتن ها وابسته ست به اینکه چه قدر به حال خودم باشم. اگر نتونم به حال خودم باشم دیگه اون دوست داشتن ها می میره. چون من کم کم می میرم. همون چیزی که تجربه ش کردم. 

 

× تاثیرات حضور در مدرسه از ساعت ۱ تا ۹ شب 😂 

این پست پاسخ به چالش های ذهنمه که از بیرون آدم ها تشدیدش می کنن. آدم هایی که ازم می پرسن چرا با قابلیت هایی که دارم توی رشته م کار نمی کنم. چرا مثل آدم زیست نمی کنم و هزار چرای دیگر

عطیه
۲۰ آذر ۹۸ , ۰۰:۲۴

من و نورا رو ننوشتی 🤔🤔🤔🤔

ولی حتی منم باهات موافقم

پاسخ :

اتفاقا به ذهنم رسید اما هیچ جمله ای به ذهنم نیومد!
نمی دونم کلا تو و نورا حسابتون با همه آدما فرق داره. نمی دونم چطور. اما شما نبودین توی این دسته دوست داشتن های دورادور 😊 شما خانواده جدانشدنی من هستین. فرقی هم نداره گاهی دورتر یا نزدیک تر. من و تو اون قدری همو میشناسیم که همدیگه رو بیزار نکنیم. شاید گاهی لحظه ای حرص بدیم همو اما نمی مونه. نه من نه تو حوصله این حرفا رو هم نداریم.

اره خب. تو هم آدم مرز داری هستی. خیلی جدی هم هستی
اما خب مدل ها و شدت و ضعف مرزها فرق می کنه. احساس و دلیلی که آدم ها از گذاشتن مرزهاشون دارن باهم فرق می کنه. 
عطیه
۲۰ آذر ۹۸ , ۰۲:۱۰

The most romantic thing that I've  ever heard  from you

پاسخ :

عزیزممم ............. کاملا می فهمم را چرا اینو گفتی❤❤❤ همیشه با شمام منزل به منزل 💫💫 بعضی رابطه ها قالی کرمونه☺️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan