...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

لطفا وارد نشوید

این پست یک تخلیه هیجانی ناخوشایند است. خواندنی نیست : 

یه جور مرموزی به هم ریخته و ناآرومم 

انگار چند نفر بهم حمله کرده باشن حالم بده. امروز حالمم خوب نبود قرص خوردم بیرون دووم بیارم. بعدازظهر باید یه نیم ساعت چهل دیقه من با بچه های بزرگتر (اکثرا ازم بزرگترن) باشم که جایی نرن و فلان و سرگرم باشن. 

اشتتتتبببااهی کردم سرچ کردم توی نت چند تا بازی جدید پیدا کنم. یکی از پیشنهادها صندلی داغ بود‌. اینو دوست داشتن. منم گفتم خوبه باحاله‌. اصلا حواسم نبود. گیج قرص هم بودم. بعد گفتن تو بشین خودت اول

هیچی دیگه خودتون تا تهش برید :/ 

هیچ چیز خاصی نبود، ولی حالم خیلی بد شد. احساس می کنم چند نفر بهم حمله کردن. 

شب هم مریم رو دیدم یه ربع بیست دیقه، همش میخواستم زودتر خداحافظی کنیم. 

اونم هی میگفت وای چرا این رنگی شدی چرا صدات این شکلیه چته چی شدی! اه 

به تو چه چی شدم

کلا حس می کنم لالم، هر چی هم بگم هیچ کس نمی فهمه

کلا دوست دارم تا آخر عمرم هیچی به هیچ کس نگم می دونین چی میگم

اصلا دوست دارم هیچ کس ندونه من کیم منو نشناسه 

ممنون :/

آخیش یه خورده راحت شدم 

داشتم خفه می شدم :/ 

کم کم بهتر میشم ... انرژی از دست دادم این چند روز و خصوصا امروز

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan