...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

ممنون که بودی

از همه جا آنفالوش کردم اما اعلام وضعیت کرده که : همیشه آماده باش هر چیزی که داری توی ۳۰ ثانیه ترک کنی

 

راستش این پستو می نویسم که اگر چند سال بعد از خودم پرسیدم چرا پیش قدم نشدم برای آشتی کردن جوابشو بدونم 

هر چی بالا پایین کردم دیدم نه نمیشه. سعی کردم با شفافیت و مهربانی یه نامه براش بنویسم اما دیدم تهش باید چی بگم؟ 

بگم ببخشید که این اواخر بهم محبت های زورکی کردی که منو ناراحت تر کنه؟ یا ببخشید که از وجودم و بودنم احساس آزار و اذیت می کنی؟ بگم ببخشید که پیچیده بودنم الان به نظرت مشکل میاد؟ یا بگم ببخشید که با من دیگه خوش نمیگذره؟ ببخشید که حرفی برای گفتن ندارم؟ ببخشید که هنوز بعد این همه وقت تصورت از من اینه و خیلی چیزها یادت رفته؟ 

نه واقعا ... ! هر چی فکر کردم دیدم خیلی سعی کردم احساس نابرابری نکنه. همیشه هم بهش گفتم که ازش انتظار ندارم با من جوری باشه که من باهاش هستم. هزار بار ازش خواستم با من همون خودش باشه و راحت باشه.

نه من واقعا پیش قدم نمیشم برای آشتی کردن

همه حرف های مهربونی که براش نوشته بودم پاک کردم. البته احتمالا به نظرش حرف های محبت آمیزی هم نباشه. چون دیگه حرفای منو متوجه نمیشه. یه مدتیه که اینطوری شده. برای همین اون روز بهش گفتم احساس لالی می کنم. وگرنه من علاقه ای به نگه داشتن کینه و قهر بودن ندارم. ترجیح میدم دلم با آدمای مهم زندگیم صاف باشه. 

حتی توی تابستون وقتی توی سخت ترین روزهام منو بیخیال شده بود، وقتی تنهاترین بودم، بازم کش ندادم قضیه رو. 

الان هم واقعا با کمترین حد دلخوری دارم این متنو می نویسم و هر چی واقعا فکر کردم و بالا پایین کردم دلیلی برای شروع آشتی از طرف خودم ندیدم. وقتی از من خوشش نیاد من چی رو بخوام درست کنم؟ 

کاش حداقل روراست بود با خودش و منو هم اینطوری نمی پیچوند

ولی انتظار بیشتری ندارم

آدما همونطور با ما رفتار می کنن که با خودشون رفتار می کنن

فقط امیدوارم راهش درست باشه و مشکلی براش پیش نیاد 

من خیلی ادعای خوب بودن ندارم. خودمم کم اشتباه نکردم توی زندگیم ولی توی این رابطه واقعا دلیلی برای آشتی از طرف خودم نمی بینم چون مطمئنم درک هم نمیشه.

خودشم هیچ وقت نفهمید که بودنش برام چقدر مهمه اما من نمی تونستم مثل بقیه باشم و گاهی هروقت که لازمه مثل بقیه نباشم‌. 

راستش برای من اصلا خوشایند نیست این روند. مطمئنم تا مدت ها هرجا برم یادش میفتم. یاد روزهایی که با منم خوش بود. سخت ترش اینکه همه جا باید تنها باشم و گزینه ای به نام دوست نداشته باشم. 

واقعا ازش ممنونم که این چند سال هم با من سر کرد تا حس خوب داشتن یه دوست رو تجربه کنم. حداقل توی روزهایی که فکر می کرد رابطه مون برابره ک دوستی با من لذت بخشه واقعا خوب بود و خوش گذشت. چیزی بیشتر نمیخواستم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan