...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

احساس عدم لیاقت و شایستگی

دیشب وقتی مامان میم اومد و گفت چراغ ها رو روشن کن دلم طاقت نمیاره میخوام صورت پسرمو ببینم، یاد خونه ی خودمون افتادم که مریض هم می شدیم کسی دلش برامون نمی سوخت و حتی دعوا می شدیم که چرا مریضیم و افتاده ایم

عجیب تر برام اینکه چطور یه مادر می تونه همزمان خریدار ناز چهار پسر و یک همسر باشه! این کاریه که از مادرشوهر من براومده انگار و برای من خیلی عجیبه

این روزها خیلی فکر می کنم به این که چه قدر سخت گیرانه و نامهربانانه بزرگ شدیم 

به همه این دلایل به شدت برای یک روزی مادر شدن احساس عدم لیاقت می کنم

 

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan