...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

تویی که همزاد منی به من بگو خونه کجاست

معمولا وقتی تازه وارد زندگی کسی میشیم، این سوال رو فراموش می کنیم که این شخص با آدم هایی که قبل از ما توی زندگیش بودن چه کرده؟ شاید یه روزی همون رفتار رو در حق ما هم انجام بده 

اما متاسفانه وقتی این سوال به خاطرمون میاد که کار از کار گذشته. دور انداخته شدیم و آدم یا آدم های جدیدی هم جای خالی ما رو پر کردن 

اون موقع می فهمیم که کاش کمتر روی اون آدم حساب باز کرده بودیم 

کاش کمتر حسابش می کردیم تا جای خالیش اینقدر بزرگ نباشه ... 

چرا هیچ وقت ابراز علاقه های بی حد و حساب بعضیا رو نمیذاریم به پای اینکه دارن از آدم یا آدم های دیگه یا شرایطی خاص فرار می کنن؟

.

.

.

چه قدر یه جوریه که به کسی بی تفاوت باشی اما این به جای اینکه انتقام محسوب بشه، خوشحالش کنه

.

.

دیروز داشتم به محسن میگفتم چه قدر یک دوست همجنس و همفکر داشتن ناب و دلپذیره! یکی که دغدغه ها و ذهنت رو از دیدگاه خودت با همون مردانگی یا زنانگی و کلیشه های موجود ببینه! و درواقع درک کنه

حرفمون از تالکین و علاقه شدید الحن خواهر به تالکین شروع شد و محسن میگفت که وی با نویسنده نارنیا با هم دوست های خوبی بودن و در جریان نوشتن های همدیگه بودن 

خوش به حال آن دو 

و محسن گفت : ... چیزی که هیچ وقت نداشتیم ...

.

.

یادمه اون زمان اینترنت دایال آپ که کامپیوتر داشتیم و من یه گوشی سامسونگ هم داشتم که بیچاره اینترنت هم میرفت به شکل مفتضحانه ای، همیشه و از این در به اون در وبلاگ های بلاگفا پرسه می زدم تا یه دوست پیدا کنم که زبونمو بفهمه. تاکید داشتم حتما دختر باشه! اما هیچ نتیجه ای نداشت گشتن هام. یه مدت یکیو پیدا کردم و هر روز براش کامنت میگذاشتم. اونم از این افرادی بود که کامنت تایید نمی کرد و جواب هم نمیداد و هیچی به هیچی. ولی من هر پستی که میگذاشت براش حرف میزدم و مطمئن بودم که میخونه. یه روز دیدم توی پست های وبلاگش ازم تشکر کرد و گفت که میخونه و ... ! بعد یه مدت هم دیگه فکر کنم ازدواج کرد و پیداش نشد. 

بعد ازون ماجراها باز هم گشتم و گشتم تا اون روزی که محسنو پیدا کردم ولی خب به جای دوست یه عشق پیدا کردم :/ :) 

.

.

وضعیت : در حال شهادت از آلبوم جدید گروه پالت هستم

وضعیت بعدی : در حال کوشیدن و خارج شدن از وضعیت پسا اسباب کشی و بازگشت به زندگی عادی و دنبال کردن اهداف جدید و انجام کارها و دیگر دنبال کسی نبودن و تبریک نگفتن تولد مریم ...

لاک‌پشتِ در فکرِ رسیدن
۲۵ فروردين ۰۰ , ۰۵:۲۲

وای واقعا لذت بخشه،

من دوست این‌جوری داشتم، ولی حس می‌کنم در شرایط کنونی حفظش خیلی سخته، کلا حفظ دوست از نظر منی که همیشه به جون کندن دوستامو نگه می‌داشتم هم سخت شده و دارم به رفتنای گاه و بی گاهشون عادت می‌کنم!

اما تو این مدت کن، به طرز عجیبی با تمام پستات ارتباط برقرار کردم :)))

پاسخ :

حس راحتی و صمیمیت خیلی زیاددد فکر کنم باشه که اینقدر خوبه!
کاملا باهات موافقم کاملا ...
اصلا نمی دونم چرا شرایط کنونی این شکلیه. کلا وفاداری و موندن و رفاقت و ... چه در دوستی چه در عشق کم شده. حالا بازم به عشق. دوستی که به فناست 

آخ جوون چه حس خوبیییی :** :)
الان اگه 15 ساله بودم درحال رقصیدن روی ابرها بودم و شماره تو می گرفتم تا باهم اس ام اس بازی کنیم :))))) 
لاک‌پشتِ در فکرِ رسیدن
۲۷ فروردين ۰۰ , ۱۸:۱۷

کاش 15 ساله‌ت بود پس :)))

چون من حس میکنم هنوز هم 15 ساله‌مه :)))

پاسخ :

:))))))))
من جنبه ندارما یهو احساس 15 سالگی بهم دست میده :))))))
عطیه
۲۸ فروردين ۰۰ , ۲۲:۲۲

آخییی پست گذاشتییی دوبارهههه

پاسخ :

اوهوووووووووووووووم و تو اومدی دیدییی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan