...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

تاوان

وقتی کسی مسئولیت های خودشو انجام نمیده و نقششو خوب بازی نمی کنه، 

یکی دیگه تاوانشو میده!! 

شب افتاده ست

خیلی وقته دیگه از کسی انتظار ندارم برام بهترین دوست باشه. چون قبول کردم بهترین دوست من خودمه. واقعا هم هست. این یه حرف کلیشه ای نیست

آدما خیلی وقتا به جبر و اقتضائات زندگی یا به خاطر اینکه نمی تونن همه ابعاد ما رو یک جا درک کنن و ... ، نمیشه بهترین دوست باشن

خصوصا وقتی پای یه آدم پیچ در پیچ درمیون باشه

واسه همینم وقتی نمیشه یه حرف ها و حس ها و لحظه هایی رو به کسی بفهمونم برام مهم نیست‌. تنها چیزی که مهمه اینه که سطح رابطه م با اون آدم حفظ بشه. تا سقفی که داره پر بشه. اینجوری همه خوشحال می مونیم

زندگی ها اون قدر سریع و پر مشغله شده که تصویری که توی ذهن هرکسی داری همون چیزیه که آخرین بار ازت دیده! 

دیگه خیلی مهم نیست چی بوده و چی شده

البته خودم کلا مایلم زندگی رو روی حرکت آهسته ببینم. از سرعت خوشم نمیاد

 

این روزها البته یه جوریم. دلگیرم انگار از همه چی. 

ناراحتم! ناراحت از اینکه چرا من سر هر رشته ای رو رها کنم کلا پارچه از هم وا میره!! ؟

از نگه داشتن خسته شدم‌. این اولین بار نیست این حس میاد سراغم. یادمه دو سه سال پیش که رفته بودم پیش روانشناس هم داشتم از این قضیه نق می زدم. 

وقتی یه روندی رو سال ها رفتی نمی تونی یهو برگردی

الان شدم شبیه راننده ای که وسط جاده ترمز کرده و ایستاده و همه از پشت بوق بوق بوق! و راننده انگار نه انگار داره فکر می کنه بنزین داره یا نه! اصلا راهو درست رفته یا نه! 

 

شاعر می فرماید که : آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش! 

 

ناامید نیستم. واقعا به زندگی امیدوارم. اتفاقات خوبی درونم در جریانه. آن ها و لحظه های نابم دارن بهم برمی گردن. اما کمی دلگیر و کمی دلتنگم یا خیلی دلگیر و خیلی دلتنگم

 

هر چی باشه والا که دلتنگی و دلگیریشم از افسردگیش بهتره. شعرهایی هم بوده انگار در این زمینه! دوران دل سردی بد دردیه‌. این بار اگر ازش گریختم فقط دست روی زانوی خودم گذاشتم. این همه اون چیزی بود که آرزوشو داشتم. 

 

به قول شاعر که می فرماید : بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم ... بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم 

 

نمی دونم امیدم اینه که دور بشم و دور شدن دوست ترم کنه. نه که دوست نباشم نه. ولی برای اینکه ماشینم بتونه حرکت کنه، نیاز به فکر کردن و انتخاب کردن خودآگاهانه دارم. 

 

و می فرماید : شب افتاده ست و در تالاب من دیریست در خوابند پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی ...! 

 

البته فقط تا همینجای شعر. بقیه ش به دردم نمیخوره. "تو" ندارم غیر از "تو موعود نادیده"

violet evergarden

شاید مثل اون دنباله دار تنها یه بار اتفاق بیفته 

دیگه هرگز عقب نمی شینیم

اون این شهامتو به من داد تا بتونم به جلو حرکت کنم

.

.

.

_وایولت داری می بینیش؟ 

+بله قبلا ستاره ای رو اینقدر به خودم نزدیک ندیده بودم

_اون که ستاره نیست یه دنباله داره دیگه هیچ وقت نمی تونی اونو ببینی. این فرصت فقط یه بار توی زندگی هرکسی اتفاق میفته

+بله دارم می بینم شگفت آوره. این جدایی غم انگیز نبود. در سرزمین پری ها تا ابد جایی که سرزمین جاودانگی هاست بدن های ما دوباره احیا میشه و روحمون تا ابد محافظت میشن‌

 

× میگم بخش مهمی از روح من به ژاپنی ها و انیمه ها تعلق داره! 

× با دوبله حرفه ای آواژه 

× فوق العاده س

× توی قسمت ۶ دو آدم شبیه که هنوز با بندهایی به گذشته شون گره خوردن ملاقات می کنن. درباره گذشته شون حرف می زنن و حس و انگیزه ای جدید برای هم به وجود میارن و بعد جدا میشن. این دیالوگ مربوط به اون قسمته.

پیرزن شدگی

به بعضی آهنگا که می رسم، می شمرم این آهنگو در طول سال ها به افتخار چند نفر گوش دادم! 

بعد لبخندی می زنم به عمق تاریخ! یا سری تکون می دم با سیم های متصل به ته قلبم! و در نهایت یه آه می کشم با کل هیکلم

 

× دستامو گم نکن 

تنها رفتن ساده نیست 

مثل من هیچ کسی تو هراس جاده نیست 

 

+ تایم تایمِ تنهاییه گویا

گاهی باید دل کند

اون روز خیلی سرد بود 

اون قدر که دور چشم هام اشک جمع شده بود 

آسمون و درخت ها رو محو می دیدم شبیه دوربینی که از فوکوس خارج شده

قلبم غمناک می زد 

آرزو می کردم کاش همونجا زمان متوقف می شد 

غم عجیب رسیدن به چیزی که قراره به زودی از دست بره 

من اون پرنده ی بی بال بودم که سقوط می کرد 

و خودشو انداخته بود روی شونه ی تو 

تو کسی بودی که روزگاری در نوجوانی عاشقانه یا شیفته دوستش داشتم و می خواستمش و در سال های بعد رفیقانه همراهش شدم 

پرواز من فقط سقوط بود 

هر چه قدر بال می زدم بیشتر می افتادم 

سرم بالا بود خیلی بالا 

می خواستم تمام اون ثانیه ها رو در خودم با بهترین کیفیت ممکن ضبط کنم 

اون لحظه هیچ وقت تکرار نمی شد 

اون لحظه دیگه هیچ وقت تکرار نشد 

من رسیده بودم 

به تو رسیده بودم برای لحظه هایی کوتاه 

بدون اینکه به من رسیده باشی 

من تنها بودم حتی وقتی به تو رسیده بودم برای لحظه هایی کوتاه 

شبیه خواب ، شبیه یه خواب سخت که با دلهره می پری تا یادت بمونه چی دیدی

شبیه خواب یادم میاد 

من بزرگ بودم ... من مهیب بودم 

من حادثه ی مهیبی بودم 

حتی صدای پلک زدنت رو یادم هست 

که به میله های ایستگاه تکیه داده بودی و حرف می زدی 

حرف های خوبی نمی زدی 

پرواز می کردم و هر چه قدر بیشتر پرواز می کردم بیشتر می افتادم 

حرف های خوب هم می زدی 

حرف های خوبو آروم تر می گفتی 

من خوب می شنیدم زیادی خوب می شنیدم 

اون قدر که هر حرفی نمی گفتی رو هم می شنیدم 

شبیه یه گوش بزرگ 

شبیه یه گوش منتظر 

ولی مژه هات تیز بود 

مژه هات سیاه و تیز بود ... صدای پلک زدنت رو می شنیدم 

من درها رو بسته بودم 

هیچ وقت درهای چشم هامو باز نکردم 

درهای ترسویی دارم ... درهای محافظه کار ... درهای محتاط ... درهای خجول 

من می رفتم و تو می اومدی 

من پرواز می کردم تا سقوط کنم 

یادته حباب ها می افتادن ... حباب ها می ترکیدن 

شب بود 

تاریک بود 

توی چشم هاتو می گشتم 

می گشتم برای پیدا کردن ستاره 

ستاره ای که ما رو برگردونه 

گفتم پس چی میشه

گفتی یه چیزی میشه

می دونستی از روزهای بی خبری بیزارم 

می دونستم یک لحظه بعد از جدا شدن از تو همه برگ های برنده م می بازن

من باختم

سقوط کردم 

بزرگ بودم 

شبیه خواب بود ، شبیه یه خواب سخت که قلبتو فشرده کرده و میخوای هر لحظه شو به یاد بیاری 

من به ایمان رسیدم 

به این ایمان که تو هیچ وقت با من پرواز نخواهی کرد 

من مهیب بودم 

بار سنگینی برای شونه هات

من فقط افتاده بودم 

هر چه قدر بال می زدم بیشتر سقوط می کردم 

پس پایان دادم

تا به آرامی در اعماق فرو برم

"گاهی باید رفت تا عمق بی نهایت 

آزاد بود

گاهی باید دل کند ... "

دشوار اما ممکن لذت بخش

ماهی زخمی پاشوره ی حوض 

کیو خواب دادی که دریایی شدی ... !

 

× این دو سه هفته ای میخوام به خودم کمتر سخت بگیرم تا بگذره. بعد بفهمم تکلیف پاییزم چی میشه. بعد تصمیمات لازم و کارهای لازم رو انجام بدم

 

× پذیرفتن مسئولیت زیستن خود به تنهایی؟ دشوار است و ممکن است و لذت بخش می شود 

 

× نوشتن زمان رو کند تر می کنه اما مایلم به نوشتن 

کند شدن یا نشدن هم خیلی مهم نیست 

در هر صورت می گذره

ابر و باد و مه و خورشید و فلک

وقتی می نویسی انگار میخوای همه جهان رو به سمت چیزی که میخوای بسیج کنی

در خیابان گم شدم

تنهایی غیرقابل انکاره 

غم غیرقابل انکاره 

اما وقتی خودت با خودت باشی ، می تونی تنهایی های درست و انتخابی زندگیت رو به سلامت سپری کنی 

 

× وقتی عزیزترین هاتو از دست می دی 

می فهمی هیچ کس اندازه خودت مهم نیست

 

× رفت و من گرگ باران خورده تری بودم

 

× مریم میگفت چشمات یه چیزی داره! سگ نه گرگ داره 

و من راضی! 

یه مدت در سال های قبل گیر داده بودم من یه گرگ ماده م ... نگو بودم 

 

× امروز توی پیجم درباره "دوست داشتن خود" حرف زدیم

خیلی خوب بود

یه پست هم لازم داره برای اینجا

ماه آسمون بیداره

جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...

 

× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 

انگار رنگی نبود 

چراغ ها بودن 

خیابون ها بودن 

همه چیز بود و منم بودم 

فقط بودم 

بدون هیچ فکری 

خالی 

بودم 

بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 

اون من بودم! 

 

× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 

منم همینطور! 

سپاس جناب فروید

جالبه بعد این همه وقت و سال خوندن و گفتن از id و ego و super ego ، هیچ وقت نفهمیدم دقییقا منظور فروید چیه و چه کاربردی می تونه توی زندگی فعلی و مسائل بزرگتر ما داشته باشه، تا امروز صبح! 

امروز صبح به طرز عجیبی قضیه برام جا افتاد! چرا فروید اینقدر خودشو تیکه پاره می کرده و چرا اینقدر اصرار داشته حرفش درسته! 

مصداق عینی خیلی مهمی توی زندگی خودم براش پیدا کردم که هیچ نظریه ای نمی تونست اینقدر خوب توضیحش بده‌. حداقل به نظر خودم تا الان

مرسی فروید روحت شاد یادت گرامی واقعا🌏 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan