نمی دونم دیگه کیا از اینجا رد میشن و میخونن اما اگر با من رابطه ای داشتی که الان دور و کمرنگ شده و دلیلش از طرف من برات مبهمه، این پست برای رفع ابهام نوشته شده (البته که حساب عطیه سوا از همه س و مطمئنم فقط اونه که همیشه می خونه) :
بحث سر این بود که یک دوست نزدیک و عمیق داشتن بهتره یا چند تا دوست مختلف و کمتر عمیق داشتن که من و الف باهم موافق بودیم روی یک دوست عمیق و نزدیک داشتن. چند لحظه بعد مریم درو باز کرد و گفت کارتون کی تموم میشه؟ همه خندیدیم از سوالش. بعد که مریم رفت الف از من پرسید، این همون بهترین رفیقته؟ منم گفتم آره آره بهترین رفیقمه. بعد گفت عجب. گفتم اره ولی تنها دوستمه. گفت تنها دوست و بهترین دوست!! و خیلی معنی دار خندید.
.
.
می دونی چیه؟ دنیای من دنیای عمیق و پیچیده و تنهاییه. شبیه یه قصر قدیمی توی یه جای دور افتاده و بکر. یه جایی وسط یه دشت رویایی که شب ها ترسناک میشه.
راه زیادی تا رسیدن به من واقعی هست. به این قضیه افتخار نمی کنم ولی متاسفانه همینطوره. با این حال من آدم سخت گیری نیستم. لازم نیست خیلی ایده آل باشی تا بتونی بیای به دشت و قصر من. فقط کافیه بفهمی یه دشتی هست که من اونجا زندگی می کنم تا بتونی بهش برسی. مطمئن باش می رسی و کمکت می کنم اگر خودت بخوای و واقعا دلت بخواد که منو ببینی و توی دشت نفس بکشی و بمونی. مهم ترین نکته ش اونجاس که بخوای این همه راه رو بیای و بمونی یا نه.
می دونی من هیچ وقت کسی رو نمیندازم بیرون. فکر نمی کنم هیج وقت کسی رو بیرون انداخته باشم.
وقتی آدم های مختلفی وارد زندگیت می شن، وقتی سرت شلوغه، وقتی جاهای مختلفی پیدا می کنی که بهشون سر بزنی، مجبوری از دشت من بری بیرون و مسافت طولانی که اومدی رو برگردی تا به جاهای دیگه زودتر برسی.
واسه همینه که میفتی بیرون و نمی تونی برگردی. واسه همینه که راهو گم می کنی. سر جاده می ایستی و از من میخوای از دشتم بیام بیرون و بیام سر جاده که منو ببینی! اما این امکان نداره. من نمی تونم از خونه خودم خارج بشم. خارج از اونجا دیگه آدمی که قبلا دیدی نیستم.
برای همینه که گمم می کنی. برای همینه که گمم کردی ... مریم خانوم ، میم و خیلی آدم های واقعی و مجازی دیگه (وقتی اون شب توی آخرین پیام برای میم نوشتم : گمم نکن ، منظورم دقیقا همین بود)
برای همینه دیگه نمی تونین برگردین چون خودتون نمیخواین، چون نمی تونین برگردین، چون مسافت زیادی تا من راه هست، چون اگر دوباره برگردین دیگه اینقدر راحت نمی تونین بین آدم ها و فضاهای مختلفی که پیدا کردین رفت و آمد کنین. چون نمی خواین ، نمی تونین یا دوست ندارین این همه راه رو بیاین و بمونین.
راستش من همیشه گفتم که آدم مناسبی برای سرگرم شدن نیستم. سرگرمی خوبی نیستم. کیفیت خود واقعیم برای آدما توی رابطه های دوطرفه همون قدریه که بهم نزدیک باشن. سر جاده یا وسط جاده یا کجا؟ در حال نزدیک شدن یا در حال دور شدن؟
این جدا از روابط یک طرفه و یاورانه ایه که هدفم کمک به دیگریه و حالمو خوب می کنه و تمام که اونم سعی می کنم کمتر واردش بشم.
پس با این اوصاف دیگه به خودت بستگی داره مریم. که بخوای بازم برگردی یا نه. وگرنه هر چه قدر بایستی سر جاده و اسم منو داد بزنی فایده نداره. دیگه پسوردی هم جواب نمیده چون کدی نداری. دیگه نمی تونی معنی چشم هامو بفهمی چون درواقع منو نمی بینی!
این انتخاب و میل خودت بوده وگرنه من کسی رو از قصر و دشتم بیرون نمی کنم. خودتون راهی که اومدین برمی گردین و خودتون هم اینو خوب می دونین.
پس خودتو گیج نکن تنها رفیقم. مشکلی نیست من می دونم چه جوری هستم و بهت حق میدم. اما از من انتظار نداشته باش مثل قبل باشم. من نیستم چون تو خواستی بری و نباشی حداقل برای یه مدتی یا حتی برای همیشه. نمی دونم به خودت بستگی داره. به هرحال اگر واقعا بخوای برگردی من کمکت می کنم اما شاید واقعا به صلاحت نباشه.
خودت میگی به خاطر فکر و تصور رفتن منه که دور شدی اما خب بعید می دونم. شاید داری وارد مرحله جدیدی میشی که من دیگه توی اون مرحله جایی ندارم. و من هم همینطور شاید
در هر صورت این روزها که خیلی تنها هستم بهم واقعا فشار آورد نبودنت به هرحال. از رفتن ستاره ی آسمونم غمگین و گیج و عصبانی شدم.
دیگه دست من نیست بستگی داره به تو!
× نور مایند! من قبول کردم چیزهای خوب زمان می برن
روابطی که من دنبالشونم اصلا راحت به دست نمیاد