...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

آفرینش

خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند 

خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا

یا در شلوغی شهر تنها بیافریند 



× آهنگ محمد معتمدی - آفرینش

راه رفتنی ...

اینم از آخرین روز کاری توی شرکت 

سخت بود 

دلم براتون تنگ میشه ❤🌼🌼 


+ اووه چه روزایی گذشت این یه سال

خوب بد ... خنده غم استرس ‌‌... قهر آشتی ... دعوا و مهربونی ... 


+ تصویری که از امروز داشتم این بود که خیلی در افق محو و شیک و خندون از در میام بیرون ولی کاملا برعکس شد و به سختی داشتم بغضمو قورت می دادم و از ریختن اشکام جلوگیری می کردم !! 


+ ... 

a

یه کم 

فقط یه کم 


تولستوی و مبل بنفش

تموم شد 
خیلی خیلی دوست داشتنی بود 
من چه خوش شانس بودم توی این دو سال که چند تا کتاب خیلی خیلی خیلی خوب و مناسب احوالم خوندم!! 
دو سه سالی هست که هر کتابی می خونم حتما باید نویسنده ش یه زن باشه
و واقعا خوش شانس بودم 
بیش از حد توصیه می کنم به هر کسی که سوگ و فقدانی تجربه کرده و باهاش کنار نیومده یا از از دست دادن و بخش تلخ و تاریک زندگی می ترسه. ماهرانه تلخ و شیرینی زندگی رو به هم می دوزه و واقعیت رو نشون می ده

برای مخاطبان گذری : داستان خاصی نداره! مواجهه یه آدم با مرگ خواهرشه بعد از سه سال! تصمیم می گیره هر روز تا یک سال یک کتاب بخونه و به ادبیات پناه می بره‌. جریانات درونی و بیرونی این یکسال و روند شفایی که درونش در حال رخ دادنه رو میگه. خیلی صادقانه و عمیق تجربیاتش رو می گه‌ و از کتاب ها خیلی ماهرانه و به جا استفاده می کنه
جالب تر هم اینکه وب سایت داشته در طول اون یک سال و نقد شخصی خودشو از هرکتابی توی سایتش می نوشته

همچین کاری رو فقط خودش از پسش بر اومده. واقعا برای من که خیلی عجیب و غیرممکنه. چون همین کتاب ۲۷۰ صفحه ای رو دو ماهه دارم می خونم. از طول کشیدن کتاب ها خوشم میاد. انگار یه ارتباط عمیق با یه دوست جدید و آشنا پیدا کردم. نینا سنکویچ دوست خیلی عزیزی بود.

 اون وقفه رو خیلی خوب گفته : 

سال من در آسایشگاه کتاب ها به من اجازه داد تا آنچه برایم مهم بود و آنچه می شد از آن دست کشید را دوباره از نو تعریف کنم‌. همه وقفه های زندگی نباید تا این حد طاقت فرسا باشند _ من هرگز دوباره به یک سال هر روز یک کتاب خواندنم برنخواهم گشت_ اما هر وقفه و مهلتی که سرعت دیوانه وار روزهای شلوغ ایجاد شود، می تواند توازن و تعادل را به یک زندگی در هم و بر هم شده بازگرداند. برای بعضی ها این امر به شکل یک بعدازظهر با بافتنی بافتن، یا کلاس های هفتگی یوگا یا پیاده روی طولانی با یک دوست، یا یک حیوان خانگی خواهد بود. همه ما به فضایی نیاز داریم که در آن راحت باشیم؛ فضایی که در آن به یاد بیاوریم چه کسی هستیم و چه چیزی برایمان مهم است؛ وقفه ای در زمان که اجازه دهد شادی و لذت زندگی کردن به خودآگاهمان بازگردد. 

آسمون آبی کو

من این یه سال عوض شدم 

از خستگی ها و مشغله ها استفاده کردم تا عوض بشم 

هر کی ازم پرسید چرا این شکلی هستی یا شدی گفتم خسته م. سرکار بودم. از صبح بیرون بودم. دانشگاه بودم و ... 

چه بهانه های خوبی واسه لم دادن و حال نداشتن!! واسه عوض شدن!! واسه بیشتر در خود رفتن!! 

این که یه جواب قانع کننده داشتم خیلی خوب بود. اینکه اینقدر سرم شلوغ بود که روزها می گذشتن خیلی خوب بود 

لب به لب و با کمی ارفاق یک سال از کارم توی شرکت داره می گذره و الان دیگه فکر می کنم کافیه و هر چیزی که قرار بود بهم برسونه رسونده. منم کم نزاشتم براشون

خیلی کم نوشتم و خیلی کم گفتم. یه جورایی اصلا نگفتم از اینکه بیشترین ساعت های یه روزم رو کجام و چه می کنم. اما دوستش داشتم و جز تجربه های قشنگم بود

یه زن دیگه به زن های زندگیم که بهشون احترام می زارم اضافه شد! خانم مهندس! رشته های پنهانی بین ما بود و هست. احتمالا جز معدود آدمایی بودم که تونست بهم اعتماد کنه و از اینکه باهام حرف بزنه حس خوبی داشته باشه.  توضیح دادن راجع به این موضوع وقتی که هیچ وقت درباره زن های مهم زندگیم نگفتم و ننوشتم سخته! 

برای بعد از این کارم دو سه تا برنامه مشخص دارم که شبیه واحد های پیش نیازه و نمی دونم الان که عوض شدم دیگه بیشتر استراحت کردن رو بلدم؟ 

شاید بازم خودمو به هر دری آویز کنم و اون قدر خودمو خسته کنم که باز یه بهانه داشته باشم واسه کنار ایستادن! و بعد گشتن دنبال کار بعدی 

یه مجوز برای کم رنگ بودن و توی سایه موندن 
یه مجوز برای خنده های الکی 
یه مجوز برای خود رو وا دادن 

کار کردن و خودکشی مسکن درد های ماست ... برای روزهایی که نباشی بگی خودتو اذیت نکن


× چشماتو باز کن 
آفتاب طلوع می کنه 
پاک کن گونه تو 
غم هات غروب می کنه ... 


× و این سنگ دیگه چه قدر باید صیقل بخوره؟ 
چه قدر باید از کوه بیفته بیفته و غلت بخوره؟ 
خدا تو بگو 
آسمون آبی کو

برای الف.ت

دیدم یکی به اسم پریناز استوریمو ریپلای کرد و نوشت : 

"سلام دوستت دارم"

تعجب کردم و موندم که کیه. جواب دادم سلام مرسی عزیزم. می شناسمت؟ 

گفت الف‌. ت !! 

یه لحظه فلاش بک خوردم. حالم خوب شد. لبخند زدم. همون دختر ساده مهربون که سخت تر از بقیه می فهمید و خیلی راحت می شد دستش انداخت. همون که خیلی می فهمید و به روی خودش نمی آورد و قلبش راحت می شکست و قلبش راحت ترمیم می شد. همون که چیزایی می دونست که خیلیا نمی دونستن 


الف. ت یه روزی بهم یاد داد که هیچ کسی اون قدری هم ساده نیست فقط ممکنه دیده نشه! هر کسی از تحقیر اذیت می شه فقط شاید نشون نده و نتونه بگه! 

حالم خوب شد الف . ت ! دوست دارم که با تو برابر رفتار کنم 

از اینکه چند وقت یه بار با همه گرفتاریات برام آرزوهای خوب می کنی ممنونم. 

× دوست داشتم ثبت شه این احساس 

ذکر

پاک کن گونه تو 

غم هات غروب می کنه ... 

صدای ساز

پنجره بازه 

صدای سنتور زدن کسی میاد 

چه قدر هم قشنگ ...


باز دوباره صبح شد 

من هنوز بیدارم 

کاشکی می خوابیدم 

تو رو خواب می دیدم ...


× داره جان مریم می زنه ! 

که بخوابم

امروز خونه موندم که بخوابم 

که این سرماخوردگی یا حساسیت خوب بشه 

برای دومین بار در سال جدید


× احساس می کنم بدنم داره بهم آلارم می ده

همیشه سرد بوده

دوست داشتم توی یه علفزار زندگی می کردم. یه خونه چوبی توی کوهستان. شبیه خونه پدربزرگ هایدی
و نکته مهم ترش اینکه چند تا مرغ و خروس داشتم 
مرغ و خروس هایی که دستی خودم شده باشن 
گربه ها و سگ هایی که با مرغ ها و خروس هام دوست بودن و بهمون سر می زدن همیشه
بارون می زد 
همه جا خیس می شد 
غروب ها مرغ ها و جوجه ها رو می فرستادم توی خونه شون بخوابن
صداهای موقع خوابشون 
نصف شب ها که ناخوناشون می رفت تو چشم همدیگه و جیغشون درمیومد
صبح ها که از خواب بیدار می شدن ... 

ازون نگاهاشون که چپکی چپکی می بیننت 
تعجب که می کردن 
دعواشون که می شد ... 

وقتی دلشون بازی می خواست 
هوس کرم خوردن که می کردن 
وقتی دنبال یه حشره می دویدن تا بگیرنش و به نوکشون گیر می کرد
وقتی نمی تونستن سبزی های بلندو قورت بدن
وقتی خاک بازی می کردن 
وقتی شاد و مستونه می دویدن ...


وای خدا ... دلم برای همتون تنگ شده جینگولیای خدابیامرزم
بچه که بودم فکر می کردم شما توی بهشت منتظرم می مونین 


× همیشه خاک سرده
همیشه سرد بوده

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan