...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

مبارکت باشه و اینا

خودتم فهمیدی که از ۸ سال پیش قوی تر شدی؟ 

همین که امروز می خندیدیم یعنی انگار توی این سال ها واقعا یه چیزایی عوض شده 

خسته نباشی دکتر ☺️ تو تنها دکتر خانواده مایی و خواهی ماند 😁 

دفاع یا حمله مسئله این است!

فردا روز مهمیه برای هممون 

اون روزی که فکرشو نمی کردی هیچ وقت برسه اومده

مثل خیلی از روزهای دیگه ی زندگی 

اما من فکر نمی کنم که همه ی روزهای زندگی مثل هم دیگه س 

خیلی امیدوارم که لذت های جدیدی رو قراره تجربه کنی

و اینو یادم و یادت نمیره که فاصله ی بین دو شهر برهوته

دیگه خودت می دونی به قول کی😁

خیلی خوشحالم که از این وصله ی ناجور تنت با موفقیت جدا میشی

انجام دادن کاری که دوستش نداریم یا سپری کردن روزهایی که بهش مجبوریم، واقعا جز تجربیات عجیب زندگی آدمه. چه بهتر که آدم انجامش بده وگرنه پشیمونیش همیشه می مونه. پشیمونی اینکه چرا نفهمیدم چیزی که باید می فهمیدم و یاد می گرفتم.

نوشتم که یه وقت وسط شلوغیا یادت نره برای چی این همه چالش به جون خریدی تا به اون جلسه دفاع و استادهای فاقد شعور برسی 😁

اون ها مهم نیستن عزیزم ... چیزهای دیگری در پس این ماجرا هست😁 اصلا تو بگو ۱۶ من میگم ۱۸ و نیم. چه فرقی داره حالا 😁

راستی ... من و تو خیلی ارثی می تونیم خودمونو از لذت بردن از لحظه های خوب و موفقیت ها محروم کنیم. مثلا با زدن سر مال ، اونا دلشون برام سوخت و این حرف ها. پس لذت بردن از موفقیتت یادت نرود قشنگممم ... 

هیچ چیزی نیست که بخوای ازش بگریزی ... ❤🍃

نمی دونم این ها رو کی می خونی اما نمیخوام برات بفرستم تا هرموقع واقعا وقتش بود بخونی ... کاملا اتفاقی😁

 

× برای خواهر گلم ... خانم دکتر شکسته بندم...که فردا قراره از خودش دفاع کنه و اگر لازم شد حمله ☺️😁

خدایی به استاد جماعت فقط باید حمله کرد... تاماام :/ دفاع چیه

چرا زندگی بهتره ...

این روزها با چیزهای عجیب غریبی از خودم رو به رو هستم 

رو به رو ... رخ به رخ ... شاخ به شاخ! 

اون قدر که توان حرف زدن ازم گرفته شده 

.

.

امروز بعد مدت ها ازون روزها بود که دو سه بشکه اشک ریختم

من یه مدل گریه کردن دارم که خیلی جدی مطمئنم کسی از اطرافیانم ندیده

یعنی ولدمورت هم ببینه میشینه های های گریه می کنه باهام 

نمی دونم چرا و اینجوری هم هست که شروع بشه دیگه تموم شدنش با خداس

خبر فوت اون آشنامون و چیزهای دیگه با هم دست به دست داد تا من یه دلی از عزا دربیارم و ژاپنی وارانه دریاچه ای بسازم

.

.

پارسال که خیلی بیشتر ، سال قبلش بیشترتر .... 

.

.

کارها رو پیش می برونم و زندگی رو با چنگ و دندون ... 

.

.

این روزها می گذره 

وقتی دوده می پره 

وقتی تازه می فهمی 

چی زندگی بهتره 

چرا زندگی بهتره ... 

.

.

این آهنگ جدید سوگند و زخمی ، واقعا منو زخمی کرده! عالیه ... 

.

.

قصه نیست 

ولی می برتت توی خواب 

یه خواب سبک 

انگار ول شدی روی آب ...

.

.

فعلا نمی تونم راجع به چیزایی که باهاشون درباره خودم شاخ به شاخ شدم بنویسم ... فکر نکنم به این زودی ها بتونم

.

.

دلم یه تنوع جدید میخواد ... یه چیزی که یه خورده ریتم زندگیمو عوض کنه و بتونم به حاشیه امنش فرار کنم. حاشیه امنی که دست خودم باشه. هم تنوع باشه هم امن! اصن این دوتا می گنجن باهم یه جا؟ 

.

‌.

چرا زندگی بهتره 

چرا زندگی بهتره 

بذار آروم بگیرم

بذار روزهام بگذره ... ❤ 

.

.

رد بدی بزنی زیر همه باورها

بزنی مثل گاو شاخ زیر عادت ها

بزنی از ریشه خورد شه اصالتات

پوست بنداری عوض شه حالت ها

ببری بری ...

اهل کدوم سیاره ی دوری ...

بهش گفتم : 

اتفاقا منم داشتم الان فکر می کردم هرچند سال هم بگذره و حرف نزنیم و دوباره بهت سلام کنم بازم انگار همین دیروز بهت سلام کردم .....

.

.

بهش گفتم : اره ما که از مریخ نیومدیم 

میگه : یادته قبلا فکر می کردیم اومدیم؟ 

و براش می نویسم : فرشته اومدی از دور ... چطوره حال و احوالت ... یه کم تن خسته ی راهی ... غباره رو پر و بالت ... 

و یاد همه آهنگ هایی میفتم که برام می خوند. یاد همه سیاوش ها ، بیژن ها ، داریوش هایی که برام بلوتوث می کرد یا ترانه شو روی کاغذ برام می نوشت. 

یاد نامه هایی توی زمین مدرسه خاک کرده بودیم 

یاد جنگل کاجمون که بیشتر اکالیپتوس داشت

یاد اولین دوستی زندگی من ... یاد اولین دوست داشته شدن ... اولین یادگاری

.

.

اینکه هرموقع هرجای دنیا ببینمت ... بازم همون مهسایی باشی که توی قلب و ذهنمه، می دونی چه قدر خوبه ... اره می دونی 

و من باورم نمیشه هنوز ... تنها دوست مهم زندگیتم ! 

تو عجیبی واقعا 

.

.

انگار راه آدم از بعضی آدم ها به این راحتی جدا نمیشه

این حس آشنا ... چه قدر بهش نیاز دارم توی دنیای غریبه م ...

آرزوها ...

من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم

اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره 

بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باش و بذار

همه ی دنیا منو همیشه تنها بذاره ... 

 

× آرزوها _ محمد نوری با شعر حسین منزوی 

 

× و این تمام حرفه 

I feel homeless

گوشیم پر از یادداشت شده ، هر لحظه فکری به ذهنم میاد و هول می نویسمشون. میخوام یادم نره. فکرهام همدیگه رو نقض نمی کنن. فقط همدیگه رو تکمیل می کنن ... 

هیچ وقت اینقدر درد تا مغز استخونم نمی رفت ... ! هیچ وقت اینقدر متاثر نشده بودم. نه به خاطر اتفاقی خاص. دقیقا داغم تازه شده و تا مغز استخونم میره. شما هم میره نه؟ 

هیچ وقت توی زندگیم معنی سرکوب ، معنی خودبرتربینی رو اینقدر عمیق درک نکرده بودم. چشیده بودم خیلی زیاد هم چشیده بودم اما درک نمی کردم

قطع شدن اینترنت سیلی یکی مونده به آخر بود ، اتفاقات این روزها سیلی آخر! سیلی آخرو خوردم من ... اینو مطمئنم

سیلی یکی قبل از یکی مونده به آخرو وقتی خوردم که مجبور شدم به اون موجود خیر ندیده التماس کنم یا شایدم نه بعدتر وقتی که خودمو مجبور دیدم کسی که بیشتر از همه دوستش داشتم (دارم) بذارم و برم 

من این روزها همه سیلی هایی که توی زندگیم خوردم به یاد میارم. همه توهین ها ، ترس ها ، شرم ها ... آخ از شرم ها ... 

حتی همه سیلی هایی که دوستان دور و نزدیکم و مردمی که می شناسم خوردن و خودشونم نفهمیدن ... به یاد میارم

دوست دارم یه عالمه بالا بیارم ... بعد یه نعره بلند بکشم ... بعد خودمو بکشم بیرون و آزاد کنم 

چیزی که ما رو می کشه خود عقاید نیست! حتی اشخاص هم نیست! تعصب ، خود برتربینی و سرکوبه

چه فرقی داره با چه عقیده ای ؟ چه فرقی داره توسط چه کسانی ؟

فقط بگم ... با ما چه کردین ؟ ما سر سفره شما بزرگ شدیم و این شدیم ... 

به قول شما منحرف شدیم ... فاسد شدیم ... بازیچه بیگانه شدیم

 

من ناامید نیستم 

احساس قربانی بودن هم ندارم 

من زندگی و زنده بودن رو دوست دارم 

خودمو مسئول زندگی خودم می دونم چون می دونم وقتی بمیرم هیچ توجیهی وارد نیست

اما نمی تونم این واقعیت ها رو نبینم 

اتفاقا کلید رهایی همین دیدنه

نمی تونم بالا بیارم و نعره بزنم و خودمو بکشم بیرون 

اما خودم میشم ... آروم آروم

و هرجور هست جوری زندگی می کنم که وقتی جسمم می میره خودم باشم ... 

به امید روشنی 

به امید اینکه بچه های آینده این طعم های تلخو نچشن ، هنر و خلاقیت و شکوفاییشون نمیره ، خودشون زنده بمونه ، برای روح ما هم درودی بفرستن 

 

+ در ضمن ، توصیه می کنم اکیدا شما رو به خوندن مطلب زیر که در لینک زیر قرار دارد 😁 خیلی جالب انگیزناک درباره احساسات تجربه شده این روزهای ما نوشته. درباره داغ های تازه شده

 

https://3danet.ir/حنیف-رضا-جابری-پور-تروما/

ولی برنده اونه که خونسرد و آروم بجنگه

وضعیت عجیب و استثنایی داریم و چه می دونن اون هایی که فکر می کنن غممون فقط سقوط هواپیما و موشکه. نمی دونن این غم خیلی بزرگتر از این حرف هاست. اگر هیجان زدگی ها و جو دادن های قلابی شما نبود شاید اون موشک شلیک نمی شد. شاید خیلی های دیگه نمی مردن. شاید امید جوون های مملکت آتیش نمی گرفت. شاید ایرانی ها اتباع کانادا نمی شدن. شاید مردم خفه نمی شدن و بی حرف و اثر محو نمی شدن چون مردنشون طبیعی بوده و اتباع کانادا نبودن. چون توی خیابون های مملکت خودشون در اثر فشار مردن و هزار و هزار و هزار و یک درد دیگه

 

امروز صبح بعد از این خبرها که نمیشه بهشون بی تفاوت بود هرکاری که می کنی ... اینو توی یادداشت هام نوشتم تا یادم بمونه :

 

با خودم می گویم اگر جوی خون هم در کشورم راه بیفتد ، شاید بعد از جوی خون من زنده بمانم! آن وقت باید زندگی کنم... پس تا می توانم ادامه می دهم ..... ادامه دادن و زنده بودن تمام چیزی است که از زندگی داریم

 

 

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن 

غم دل چند توان خورد که ایام نماند 

گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او

رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن .... 

 

 

+ تیتر : آهنگ سلام  از سوگند 

ولی برنده اونه که خونسرد و آروم بجنگه

 

نه به بازی های همتون

نه به هر کسی یا گروهی که ،

مردم ایران رو خشمگین تر و پر نفرت تر می خواد

اگر اون ور آبی ها رو یه قطب و داخلی های چند آتیشه قطب دیگه باشن ، هر دوشون مردم ایران رو خشمگین و نفرت زده و هیجان زده و تکانشی و ... میخوان 

نه به همشون 

نه به همتون که برای منافعتون و یارکشی هاتون از احساس مردم سواستفاده می کنین. جایی که به نفعتون باشه نفت میریزین رو احساس مردم. جایی که به نفعتون نباشه تحقیرشون می کنین برای احساسشون

ما نیازی نداریم به کسی که ما رو سنگین و آسیب دیده و مضطرب و رنجور بخواد

 

× امیدوارم یک روز ایران توسط آدم های بالیاقت و آزاده و زحمت کش اداره بشه. آدم هایی که انسان باشن و به تفاوت ها احترام بذارن

بی حرف پس و پیش

در تمام لحظه های زندگیت 

خواب یا بیداری

حتی وقتی دوستم نداری 

دوستم داشته باش ... 

زندگی کوتاه است 

و عمر دیوانه ها کوتاه تر 

زندگی تنها با دوست داشتن است که به بی انتها پیوند می خورد

تمام می شوم شبی

امروز هم یه سه شنبه شلوغ دیگه بود. دو هفته دیگه دوباره سه شنبه ها تبدیل میشه به روزهای عادی 

خیلی عجیب غریب بود امروز

میخوام بخوابم اما قیافه آقای ماه با اون دستگاهه روی قلبش از ذهنم نمیره. اولین بار که سکته کرده بود همون موقع بود که توی دفترش کار می کردم. دو هفته هیچ خبری ازش نبود. زمستون ها بدتر میشه. 

بعد از مدرسه رفتم بستنی و چیپلت خریدم برای خودم. بعد سوار اتوبوس شدم. تا کلاس نیم ساعت وقت داشتم. رفتم همون پارکه. یه عالمه کلاغ بود ، یه عالمه گربه ، هوا خیلی آبی و دلگیر بود. یه خورده درس خوندم. رفتم دستشویی دستمو بشورم ... 

میخوام بخوابم اما قیافه مریم که داشت جلوی آینه دستشویی پارک مژه هاشو فرمژه می زد یادم نمیره. خیلی دستپاچه شدم. اصلا انتظار نداشتم اونجا ببینمش. چشمام گرد شده بود. سلام کردیم گفتیم عه! گفتم : اینجا میای؟ 

چند جمله حرف زدیم درباره کلاس، درواقع من حرف زدم و اون جواب داد. دست خودم نیست. نمی تونم کسی که پنج سال یکی از معدود آدم های مهم زندگیم بوده رو ببینم و یه لحظه دلم نخواد یادم بره همه چیزایی شده یه شوخی و دروغ بوده. یه لحظه مغزم دلش میخواست فکر کنه هنوزم ... ! بهش گفتم : میخوای باهم بریم ؟ گفت : نه کارم طول می کشه. باید رژ و ریملشو می زد. و من مزاحم بودم. شبیه یه فرشته عذاب که دلش نمیخواست نازل بشه. 

 

میخوام بخوابم اما ..‌. 

 

× و عمق احساسی که نمیشه نوشت به هیچ طریق ... بین خودمون و خدامون می مونه

× نمی دونم چی شده ... 

× دیگه از هیچ کس هیچ انتظاری ندارم

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan