...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

در

فکر کنم دوباره یه خورده کم حرف شم شایدم نه


× چه قدر گرمه 


× حس خوب : دستات بتونن چیزای قشنگ بسازن 


× مود : هیچی نمی دونم 


× من کلا هیچ وقت وصله هیچ جمع دخترونه ای نشدم. کلا معاشرت با پسرا باحال تره خصوصا وقتی فهمیدن تو ازشون بزرگتری!

بیشتر که فکر کنم می فهمم هیچ وقت وصله هیچ جمعی نشدم


× فکر می کردم اگر یه روز در میون مریمو ببینم دوست ندارم! ولی الان دیدم خوبه دوست دارم


× امروز چند تا گربه خیلی بانمک دیدیم


× هی روزگار ... هی پیشونی 


× کاش کسی جایی منتظرم بود

من هی خیره شدم ...

دوست داشتم ثبت بشه اتقاق امروز. قطعا ترجیح می دادم رمزدار باشه اما به دلایلی ترجیح دادم دیدنش برای همه آزاد باشه شاید نیم درصد کسی که امروز دیدمش از اینجا هم اتفاقی رد بشه. دوست داشتم بدونه. 

برای عین و قلب روشنش ...


حالا که می نویسم، بعد از کلی تلاش به خودم احساس تزریق کردم تا قلبم بجنبه. زندگی منم شده مثل فیلم ها! چند روزی بود یادت بودم. یاد حرف هات. یاد خواسته هات از من برای پرواز کردنم! یاد باورهایی که بهم داشتی! 
دقیقا داشتم به خودت و گذر روزها فکر می کردم. سرمو تکیه داده بودم به شیشه اتوبوس و فکر می کردم شاید این آخرین روزهایی باشه که دیگه فرصتی پیش میاد که اینطور تکیه بدم به  شیشه اتوبوس و شهرو مرور کنم 

راننده بیش ار حد توی ایستگاه ایستاد و من بیش از حد غرق در خودم بودم. و تو! تو اومدی. من تو رو از فرسنگ ها دورتر هم می شناسم. روزگاری تو خونه ی من بودی.

همه چیز شبیه یه فیلم بود. همه چیز کاملا شبیه یه فیلم بود. البته تو تنها نبودی. تو با خانمی مهربان بودی. خانومی که بسیار خانوم بود. 

تو منو دیدی من مطمئنم. گمونم تو هم منو از فرسنگ ها دورتر بشناسی. 

منو دیدی و من رومو برگردوندم! دهنم وا نمی شد برای چیزی گفتن. انتظار داشتم هر جایی ببینمت و هر جوری ببینمت غیر از اونجا

ساکت موندم و هاج و واج به دیدن فیلم ادامه دادم. مثل باباهای مهربون به خانمت گفتی : ببین اونجا جا هست می تونی بشینی! 

وقتی نشستی خیره موندم به پس کله ت و موهای ریخته ت. به دسته ی عینکت. به روشن بودنت. به حرکت سرت. بعد هم بی اجازه وسط فیلم ازت با گوشیم عکس گرفتم تا بعدا باورم بشه خواب ندیدم

تمام مدت نگاهت می کردم. شاید این آخرین بار بود! چند وقت یک بار هم خانمت را دید می زدم و ته دلم می گفت آخی آخی جان بهش

بعد آهنگ برف آمد رو گذاشتم روی ریپیت تا کمی یخ هام آب بشه. زیادی در اون موقعیت بی حس بودم! قلبم تکون نمی خورد

اما بالاخره تکون خورد. اما نه خیلی. حواسم که پرت می شد، دوباره یخ می شد

وقتی خواستین پیاده شین، باز هم منو دیدی! من که می شناسم اون نگاهاتو که انگار نمی بینی ولی می بینی. من که می دونم تو پشت سرت هم چشم داری. آره آره ...

خدایا عزیز جانم ... این همه صغری کبری چیدم که بگم تا همیشه ی دنیا، هر جا که باشم یکی از عزیز های جانمی و غمت مباد. غمت مباد که من رنجشی ندارم. زندگی خرکی خودمم به خاطر موجودیتی است که دارم و تا حدودی می شناسی

ببخشید که لال بودم. ببخشید که نتونستم چیزی بگم. راستش بهتر هم همین بود. بهتر بود نگاه کنم. بهتر بود نگاهتون کنم

تو خونه ی مهربونی داری. مطمئنم مهربونی هاتو خرج می کنی و به همه اطرافیانت آرامش و مهر می دی. این خیلی خوبه و شادم می کنه. 

می فهمم ... من فهمیدمت و کاش غمت نباشد. 

من هم خوبم ... خوب می شم :)

پیوندی بود بین روح من و تو ... تو هم با من به بهشت بیا ...


+ البته این اولین بار نبود از این اتفاقات اعجاب انگیز می افتاد. اما هیچ کدوم اینقدر نزدیک و اینطور نبود!
خداروشکر کردم ... اتقاق خوبی بود. 

+ و باز هم میگم برای اینکه این احساسات در من به جریان بیفته تلاش زیادی کردم!!!! الان دوباره بر می گردم به حالت معمولم!! 

+ عنوان : تکه ای از ترانه ای که غوغا می خواند

کارگر یا هنرمند

متاسفم که سرزمینم بیشتر از هنر و هنرمند به کارگر احتیاج داره! 

کارگر هایی که بتونن از ویرانه ها خونه بسازن 


دارم به این فکر می کنم که ما بیشتر از اون چه که فکرشو می کنیم به جامعه مون وابسته ایم. جامعه مون می تونه تعیین کنه ما کجا باشیم و کدوم بخش از وجودمون پررنگ بشه

البته که خودمون هم موثریم اما زمونه ای که توش زندگی می کنیم و جامعه مون خیلی تاثیرگذاره


من نمی تونم یه اتاق امن برای خودم بسازم و فراموش کنم بیرون از اتاقم آشوبه

نمی تونم آدم هایی که می تونستن جای من باشن ولی نیستن چون شانسشو نداشتن، فراموش کنم 


نمی تونم و همین باعث شده سر هر دو راهی به جای هنر ، چیزهای دیگه ای رو انتخاب کنم. مثل خیلی وقتا که ترجیح دادم شعری نباشه اما زندگی خودم باشه

ما محصولات جامعه مون هستیم و وقتی این هستیم، یعنی جامعه مون به ما احتیاج داشته که ما رو تولید کرده 


هر چه قدر عاشق رنگ ها باشم، هرچه قدرم دنیا رو بخوام از پشت منشورم نگاه کنم، باز هم نمی تونم بی تفاوت باشم. بالاخره برمی گردم!! این سرنوشت جدایی ناپذیر من شده


ادامه می دم ولی دیگه منشورمو گم نمی کنم و می پذیرم من فقط دنیا رو با جور دیگه ای دیدن می تونم تحمل کنم 

حالا هنر برای ما زندگی رو قابل تحمل تر می کنه! جاست دیس! 

ویولن سل

دوست دارم خیال کنم هیچ وقت برای یاد گرفتن ویولن سل یا همون چلو، پیر نمیشم!
می تونه امیدی باشه!!؟ 
از ۱۴ سالگی عاشقش شدم

Habits

و من 
ای کاش می توانستم 
این دل خسته و غمگین را 
دور از چشم همگان 
انگار که برای من نیست 
کنار خیابانی رها کنم. 

#ادیب_جانسِوِر
🔁سیامک_تقی‌زاده

غبار

یکی از اخلاقای عجیبم اینه که دلم نمیاد کسی که از من خوشش اومده رو برنجونم
شاید علت اینکه معمولا باهام راحتن و زود خودشونو لو می دن هم همینه 
جدیدا این اخلاقم بدتر هم شده! سعی می کنم به اون شخص کمک کنم بفهمه چی در من هست که باید کجا دنبالش بگرده! 

مسئله ی تحمل ماه بودن خیلی پیچیده س. یه ماه نگاه ها رو به خودش جلب می کنه. چون عجیبه. اما باید دور بمونه 

یه ساله توی ترکم... ترک بعضی عادت ها و آدم ها. این باعث شده ماه تر هم بشم

سخته سخته سخته ... 
سخت تر بوده. راحت تر شده. اما این تنها راهم برای رسیدن به خودم بود. برای حفظ قیمت خودم پیش خودم بود. حالا خودم می تونم خریدار خودم باشم 

انکار نمی کنم خیلی آسیب پذیر بودم و هستم
سال ها یه شکارچی بودم که تله میزاشت و خودش میفتاد توی تله خودش 
اما الان همه چی فرق کرده! تجربه ها آدمو عوض می کنن. خیلی چیزا یاد میدن 

تجربه کردن آدما رو عوض می کنه. زخم ها آدم ها رو عوض می کنه 
ناگزیر هممون دیگه آدم دیروزمون نیستیم
زمان بی رحمانه می گذره و ردشو روی ما میزاره 
حتی اگه هزارتا نقاب بزنیم 
حتی اگه دیگه کسی ما رو نشناسه! 

و یه روزی می رسه که فقط زمان می دونه چی بودیم چی شدیم و چه آرزوهایی داشتیم و کجای زندگیمون از همیشه خوشحال تر بودیم و کجا بیشتر قلبمون تپیده 

یه روزی می رسه که غبار زمان روی همه چیز میشینه 
یه روز دیگه تحملمون از کشیدن زندگی و خاطرات تموم میشه 
یه روز دیگه یادمون میره کی بودیم و چی می خواستیم 
یه روز هم دیگه همه چی تموم میشه 

دیگه فرقی نداره کی بودیم و چی می خواستیم بشیم 
دیگه فرقی نداره چه قدر استعداد داشتیم یا چه قدر جذاب بودیم 
دیگه فرقی نداره چه رویاها و باورهایی داشتیم
فرقی نداره چون ما خیلی کوچیک بودیم 
دستامون خیلی کوچیک بود حتی برای نجات دادن خودمون

پس به افتخار غبار زمان ...

× دپرشن پس از تحمل ماه بودن- امروز

ثابت کن به خودت که می تونی

دیروز بعد مدت ها دلم رفت که لایو سهیل رضایی رو ببینم. خیلی جالب بود. دقیقا داشتن راجع به دغدغه های من حرف می زدن


یه دختره اومده بود بالا که بعد چند سال کار کردن توی شرکت، به خاطر اینکه دیگه واقعا دلش نمی خواست اونجا کار کنه(اون کار براش رضایت درونی نداشت)، اومده بود بیرون و نمی دونست باید چه کار کنه و مونده بود که انتخابش درست بوده یا نه 

یه پسره هم اومده بود بالا که شرایط مشابهی داشت و حسابی گیج شده بود چه راهی براش خوبه اما سنش کمتر بود. 


سهیل رضایی یه جاییش یه حرف خیلی جالبی گفت. گفت توی سفر زندگی یه جستجوگر نمی دونه می خواد چه کار کنه یا می خواد چی بشه! اون فقط می دونه که این شرایط فعلی که الان توش هست براش مناسب نیست و نمی خواد توی این شرایط باشه. همه انتظار دارن که ما بدونیم می خوایم چی کار کنیم ولی تا جستجو نکرده باشیم چه طور می تونیم بفهمیم؟ همین که با تجربه بدونیم و بفهمیم یه کارها و شرایط هایی هست که نمی خوایم توشون باشیم، قدم خیلی مهمیه. این که جرات کنیم از شرایط امن بیرون بیایم و بگردیم خیلی مهمه و ما رو به جوابمون می رسونه. 


یه چیز جالب دیگه ای هم گفت. این که استرس و چالش طبیعت زندگیه و موتور حرکت دهنده زندگی. اما ما می تونیم و می خوایم با استرس ها و چالش هایی دست و پنجه نرم کنیم که دلمون می خواد و دوستشون داریم. می گفت باید ببینید چالش ها و استرس های چه مسیری رو دوست دارید و می تونید باهاش کنار بیاید! 


این نکته ها رو آدم خودشم می دونه و قبلا هم نوشتم راجبشون ولی شنیدنش از یه نفر مورداعتماد دیگه و تایید شدن اون فکر ها به آدم کمک می کنه


خوشحالم که این فکرم که تا از یه موقعیتی نیای بیرون نمی تونی به موقعیت بعدی برسی تایید شد! 

چه خوب که این فکرم که : من نمی دونم دقیقا چی می خوام ولی نباید الان اینجا باشم، هم تایید شد! 


همه چی امن و امانه برای آزاد کردن خودم 

خودمی که اسیر خودم شده و آروم آروم داره آزاد می شه

می خوام به خودم یه محدودیت در آزادی بدم 

مثلا یه ماه به خودم فرصت بدم تا به خودم ثابت کنم می تونم و توانایی ش رو دارم کارهایی که دوست دارم رو جدی انجام بدم و خلاق درونم رو آزاد کنم از اسارت


بعد از یه ماه می تونم تصمیم های بهتری بگیرم


+ افتادم روی دور پست گذاشتن! تخلیه خوبیه

+ آخ دوباره حافظه م دچار مشکل شده :/ چرا ... نمی دونم چرا حافظه م اینقدر راحت تحت تاثیر قرار می گیره

سبز شدن



قدیم ها وقتی دپرس و غمگین می شدم می گفتم واسه دوری از جنگله 

حالا دیگه مدتیه در این رابطه هم به درجه سر شدگی رسیدم

سر شدن چیز خوبی نیست فقط چاره ای نیست

حالا این جور جاها عکساشونم قشنگه و حال آدمو خوب می کنه

عکس ها دزدی از اینستاگرام است

به دنبال هوا

نیازمندی ها! 

چند روز سفر برای فاصله گرفتن از زندگی

تنها


× چی می تونه جایگزینش بشه ؟ 

× احساس می کنم کله م توی آبه و دارم با آبشش های جدیدم نفس می کشم

هوا هوا هوا

× ازونجا که نیازهای آدمی تمامی ندارد ... کلا بیخیال 

× یکی جواب داد : سلسله مراتب که دارد!!! 

× و دیگری جواب داد : بیخود !!

× آخرین نفر گفت : دست و پا نزن، جریان آب ما را می برد! 

 بپر ... این یه آبشاره

راز اینه

راز اینه!

آروم باش 

تا جهانت آروم بشه 



× شب شد ...

دیدین امروز بارون اومد! 


+ وای مائده ... ماهی! تو با من چه کردی دختر 

خوب بجنگی و خوب بیاری 


+ چی داره این ۱۸ ساله بودن ها؟ چرا ۱۸ ساله ها یه حال خاصی ان؟ 

جدیدا دو عدد دختر ۱۸ ساله شناختم و تحت تاثیر قرار گرفتم ازشون 


+ از اینکه نمی تونم جلوی درد و رنج رو بگیرم متاسفم 


+ برخلاف دنده دیشبم ، امروز در دقایق اولیه باز شدن سامانه، رفتم انتخاب رشته مو توی دو دقیقه انجام دادم

دلم نیومد. شاید بشه تنها راهم. شاید رفتنم برا همه بهتر باشه. چه می دونم

حالا تا آزمون عملی و تا اعلام نتیجه 

تا تنها و بهترین کس و کارم برام چی ببینه پشت پرده ها 

تنها و بهترین هممون 

مثل همیشه کمکمون کن گاد ... لرد ... پناه

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan