...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

شعله ای که تو نگامه یادگار یه طلوعه

این برای پست قبل بود ولی چون خیلی دوستش دارم جدا هم میزارمش☺


چرا از یه جایی به بعد دیگه یه سری چیزا برام بی معنی شد؟ 

مثلا این : همیشه بعد یک طوفان میشه آرامشو حس کرد


_ آخه زندگی همه چیزو آزمون می کنه ... 

و تو چند بار پاس نشدی و ناامید شدی


+ شاید اصلا برای همینه که اینقدر شکستنی شدم 

و اینقدر احساس اندوه و سردی می کنم


_ باد شدیدی میومد ... شعله هات جوون بودن 

شعله هات زود مردن 

تو رفتی ... رفتی پروانه شی بزنی به آتیشی که دیدی از دور

میخواستی فقط گرم شی

ولی سوختی 

اون روزها شعله هات جوون بودن و بی سایه بون 

شعله های جدید بساز .... با سایه بون



× شعله ای که تو نگامه 

یادگار یک طلوعه 

آخر این جاده تازه 

لحظه ی پاک شروعه


+ انصافا توی این دو سه سال اخیر هیچ کس مثل عطیه حسینی منو نشناخت. می دونست چیزی بهم کار نمی کنه. معتقد بود فقط بازخورد بگیرم حتما

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

همیشه ته ذهنم می دونستم اختلاف نظر مهم من و آقای ماه و البته خیلیای دیگه در نوع نگاهش به آدم دیوونه ها یا خود درگیرهاس 


امشب که عطیه گفت همچون چیزی درباره مون گفته ، انگار یکی به خرمنم آتیش کشیده باشه 


ولی خب سبب خیر شد که تمام باورهام برام یادآوری بشه

و بدین صورت تهدید ها را تبدیل به فرصت می کنیم. 


اصلا دوباره یادم اومد خیلی جدی که چرا میخواستم برم روانشناسی بخونم. چرا بعدش رفتم این رشته رو بخونم و چرا بیشتر دوستش دارم 


همیشه قصدم زدن با یه چیزی توی قسمتی از دهان روانشناسی بوده. می رفتم برای پس گرفتن هویت خودمون (اصلا روانشناسی که هرجا اجرا میشه طبیعتا متاثر از فرهنگ شخص مشاور و به تبع اون فرهنگ جامعه خودشه)

می رفتم برای نگرانیم واسه همه متفاوت هایی که به خاطر نگاه بقیه به حال بدشون دامن زده شده  

و طبع خوبشون تبدیل شده به یه چیز آزار دهنده چه به خودشون چه به دیگران


فقط حیف 

حیف که هنوزم دست و بال خودم بسته س 

خودم باید از پس خودم و زندگیم بتونم بربیام تا بتونم حرفی بزنم 

الان حرفام شبیه قصه هاس 

ولی باکی نیست ... 

حداقلش نسل آینده بالغانه تر و بهتر از ما زندگی می کنن . ایمان دارم که تلاش ها گم نمیشن


حیف که الان حرف زدن و تلاش بیش از حد برای اثبات خودم فقط اتلاف انرژیه و لزومی هم نداره


البته من توی این فکر تنها نیستم. خیلیا دارن از این نوع فکر ها توی طیف های مختلف

خصوصا توی نظریات خیلی جدید که توی بلادهای کفر مطرح میشه ، خیلی به این سمت و سو هاست 


کلا هر فکری به ذهنمون رسید بدونیم توش تنها نیستیم. من که تجربه بهم ثابت کرده . اصلا به طور عجیب غریبی ما آدم های جهان به هم وصلیم و در ارتباط!


+ یه روز باید فکرهامو در این باره یه جا بنویسم که کمتر یادم بره

× فکر کنم ۱۶ یا ۱۷ ساله م بود یا یه کمی بیشتر ... شب سخت و نفس گیری رو گذروندم و صبح بهم ثابت کرد همشون دروغ میگن . درگیر برچسب ها نباش


+ چرا از یه جایی به بعد دیگه یه سری چیزا برام بی معنی شد؟ 

مثلا این : همیشه بعد یک طوفان میشه آرامشو حس کرد


_ آخه زندگی همه چیزو آزمون می کنه ... 

و تو چند بار پاس نشدی و ناامید شدی


+ شاید اصلا برای همینه که اینقدر شکستنی شدم 

و اینقدر احساس اندوه و سردی می کنم


_ باد شدیدی میومد ... شعله هات جوون بودن 

شعله هات زود مردن 

تو رفتی ... رفتی پروانه شی بزنی به آتیشی که دیدی از دور

میخواستی فقط گرم شی

ولی سوختی 

اون روزها شعله هات جوون بودن و بی سایه بون 

شعله های جدید بساز .... با سایه بون

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

× چند روزیه مصرع های مختلف این شعر میاد توی ذهنم و تکراااار میشه. تازه فهمیدم همشون برای یه غزل بوده


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

منو هر جور می بینی شبیه یه سفرنامه م

چرا دو ضرب در دو داره میشه هفت!!!! 
چرا این روزها همه چی یه جور دیگه میشه 

چرا هی میگم خوبم بعد میشه یه چیز دیگه 
چرا همه چیز داره چپکی میره 

نکنه رفتم تو جاده یه طرفه! 

+ وا عجبا 
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست ...

+ نصیحت دونیم پاره شده. منتظرم یکی نصیحتم کنه تا مورد عنایت قرارش بدم

+ خدایا ازت طلب صبر دارم واقعا 

× این آهنگ روزبه بمانی شنیدین؟ کجا باید برم

+ خیلی بی لیاقتین ... اگر آدم های در خود شناکننده نبودن شعری نبود ، کتابی نبود ، موزیکی نبود
از این تفکر جمعی نسبت به در خود فروماندگان مور مورم میشه
اصلنم مهم نیست کی گفته باشه

+ من میگم همدیگه رو باور کنین . با هم مهربون باشین . اون وقت همه اون در خود ماندگان هم میان بیرون 
تنها نمیشن ... بدبخت نمی کنن خودشونو ...خودکشی نمی کنن

× کاش برای جهان یه مادر پیدا می شد که بغلمون می کرد 
یه مادر که آغوشش برای همه بچه هاش بازه ...
و به اندازه همه بچه هاش جا داره و عشق داره ... 

Life is going on

دارم فکر می کنم خوب بودن آخرین راهیه که آدما برای نجات جونشون ازش استفاده می کنن 

و ازون به بعدش دیگه نمی تونن خوب نباشن چون جونشون به خطر میفته


+ چی شد؟ 

+ خوبه که کمتر حرفی پیدا میشه برای اینجا نوشتن

نشون میده زندگی بیشتر میگذره . کمتر سوزنش گیر می کنه

اتفاقات و خاطرات این روزها شبیه برگ های پاییزن که سرجاشون نمی ایستن و میرن این ور اون ور 

انتظارم از این قسمت زندگیم همینه! 


× زندگی جاریست در شب ...

تا چشم کار می کرد دریا بود و دریا...تو آن آشنا بودی

تا من زنده م ... نبضت تو قلبم همرامه ...


× می دانم که بارها خواستم برایت بنویسم خیلی چیزها 

بگویم خیلی چیزها 

اما نگفتم 

می دانم هر چه قدر نگفته باشم به پای نگفته های تو نمی رسد

می دانم که چرخ روزگار هزار بار خواهد گردید 

می دانم که خودم یکی از نفس افتادگانش هستم 

می دانم به تو گفتن اینکه: هستم تا همیشه،حرف ابلهانه ای است


اما بگذار اینجا بماند به یادگار ... برای احساس زیبایی که روزهایی در ما جاری بود یا هست


❤🍃 


+ تا چشم کار می کرد 

دریا بود و دریا 

تو آن آشنا بودی

برای نسیم سبز

امروز صبح با خبر خودکشی نسیم سبز توی شرکت یوتیوب شروع شد 

یکی از عجیب ترین خبرهایی که تا الان توی زندگیم خوندم

دختر عجیب و غریب . یه دیوونه ی کامل که شاید نرمال ما نبود ولی هیچ وقت اهل دروغ نبود 

اولین کسی که نظرمو به گیاه خواری جلب کرد و قابل باور بود 

چون با تمام وجودش حرف می زد 

به قول خودش از یه سیاره دیگه بود 

نسیم دختری که آشناهای خیلی کمی داشت 

دختری که 38 ساله بود و اصلا بهش نمی خورد که 38 ساله باشه

ورزشکار بود و مطالعات جدی و مستندی درباره سلامتی و رابطه ش با گیاهخواری داشت

و به شدت تلاش می کرد 

هنر های مختلفی هم بلد بود . چیزهایی در مایه های انواع دوخت و دوز و گل و بلبل می دونست

همه کارهاشم تنهایی انجام می داد

یه جورایی از قدیم بود


به ویدئو هاش خیلی می خندیدن و مسخره ش می کردن ولی کسی نمی تونست بگه دروغ میگه . چون دروغ نمی گفت . دو رو نبود

و واقعا دنبال شاخ شدن نبود . فقط می خواست صداش شنیده بشه. اما بارها و بارها فیلتر و سانسور شد 


همیشه عجیب بود و مطمئنم قلب لطیفی داشت که پنهونش می کرد


+ چند وقتی بود دیگه دنبالش نمی کردم چون فکر می کردم دلم نمی خواد اون قدری مثل خودش سرسخت و متعصب باشم روی گیاهخواری و یه سری نگاه هاشو قبول نداشتم 

اما مطمئنا نسیم سبز ، نسیم اقدمی ، خیلی متفاوت هست از تصورات غیرمنصفانه خیلی ها 


شاید اگر اینقدر فیلتر و سانسور نمی شد ، این اتفاق براش نمی افتاد . شاید اگر اجازه حرف زدن و ارائه نظراتشو داشت آرام تر بود 


یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیم ، خوب زیستن همه ی اون هاییه که مثل بقیه فکر و زندگی نمی کنن 

طرد کردن و نپذیرفتن تفاوت ها به همه ی ما آسیب می زنه و دومینو وار منجر به اتفاقاتی میشه که یهو با خودمون میگیم : چی شد که اینطوری شد! 


نسیم به هیچ طریقی نمی تونست حرفشو اینقدر محکم و با صدای بلند بگه ، طوری که همه صداشو بشنون جز با کاری که امروز انجام داد! 

کشتن خودش در شرکت یوتیوب (حالا همه صداشو شنیدن) 


روحت در آرامش دختر سبز 

امیدوارم در سیاره جدیدت زندگی خوبی داشته باشی ... 


+ نمی دونم چرا از وقتی این خبرو خوندم آهنگ آهای خبردار توی فیلم رگ خواب میاد توی ذهنم 


+ منم نمی دونم دقیقا چرا اینقدر فیلتر می شد ولی خب ...


دریا آبیه

خدایا ... قدرت خندیدن رو ازمون نگیر 


خدایا ... بیشتر یادمون بده شناگر موفقی باشیم برای شیرجه زدن به اعماق و تاریکی ها و بیرون اومدن به موقع ازش 


🍃🍃 


+ روزهای ناکوک و معمولی به خاطر خوش رنگی روزهای شاد قطعا بخشیده میشن 

برو زندگی ... برو قایق ... دریا آبیه


× از دیشب به خودم مکث دادم که بتونم قدرت پخش روی زمینمو آروم آروم جمع کنم . شبیه جمع کردن دل و روده از رو زمین😁

بهار گفت : پیش آ

به نظرم روزهای اول بهار همیشه یه مبارزه ای توی خودشون دارن 

حس های خوب می جنگن با همه ی غم ها و گیر و گرفت ها و درگیری ها و پیشامد های اعصاب خورد کن

و با تموم وجود میخوان که پیروز بشن و حس همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم ایجاد کنن


+ خاصیت این دو هفته اینه که فارغ از یه سری اجبارها هستی و کلا همه چی جو بهاری داره 
و واقعا فکر می کنم اگر آدم پیروز بشه می تونه سال خوبی داشته باشه 
حداقل نسبتا خوبی! 
کلا همه چی نسبیه خب
و خیلی باحاله این 

+ شاید اصلا از اولشم بهار میومد که همینو بگه : پیروز شو توی این مبارزه دیو افکن 

بعد هم یه نگاهی کرد و گفت : پیش آ 







آسمون روشن شب

من الان وسط تاریخم
و چه قدر شهر رو بی چراغ دوست تر دارم 



× وقتی برق ها رفته 😁 

+ یه نسیم مخملی هم داره میاد 

+ حال فرصتیست که با تیریپ زنان قدیم روکش های شسته بالش هامونو بکشیم و دوختنی ها رو بدوزیم

+ راستی ۹۷ سلام ‌

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan