...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

غرق نشدن

می دانم که دارم باز آیینه ای غرنما می شوم

اما امروز چه قدر اذیتم کردن. آخرش فهمیدم بازی خوردم :/ آدمای دو روی مزخرفی هستید عزیزانم. دانشگاه خرابتان بادا :/  


× میگم این یه سال سخت بیاد و بره ، زندگی جای زیباتری میشه؟ 

× خداییش منم بیمار نیستم اینقدر خودمو به دردسر بندازم. نمی دونم شایدم هستم. ولی هر چی که هست خوش ندارم روی این روال ادامه بدم اما الان رسما خودمو مجبور می دانم. خوش ندارم این شلوغ پلوغی ها رو و خستگی هارو 

فعلا برام یه سری امتیازات مثبتی داره این شرایطی که برای خودم ساختم که باعث میشه ادامه بدم 

اما خییییییییییییلی سخته بخوای توی شرایط سخت بخوای منطقی باشی. حالا هر مدلیش. 
کلا منطقی بودن و همه و همه چیزو نترکوندن ... خیلی صبر و منطق و شعور لازم داره 
واقعا سخته از عهده ش برآمدن
تمرین غرق نشدن!

ماهیان را ...

بعد از یه روز سخت 

به ابروهای رنجور و لب های خمیده ش نگاه می کنه 

و از قیافه دختر لوسی که توی آیینه س خنده ش می گیره 

می دونه بعضی روزها خیلی ضعیف و خنده دار میشه 

اینکه هنوز اینقدر پررو زندگی می کنه و دلش می خواد شکل داستان خودش پیش بره، همه چیزو خنده دار تر می کنه 

تا حالا باید هزار بار مرده بود ولی هنوز زنده ست 

اینقدر نمرد که دیگه یاد گرفت نخواد و نتونه و نره تا مرز مردن 

اینقدر زنده شد که زندگی دیگه کسب و کار اونه 

نخوادش هم نمی تونه

دل خوشیای کوچیکش و تنهایی هاش با جهان ترجیح زندگیش نیست ولی دوستشون داره

حالا می دونه که عاشق غمه و عاشق تموم خوشی هایی که توشون یه غم ظریف می رقصه.

مخدر این روزهاشه که برای خودش زیرلب آوازهای قلبشو بخونه 

شبیه باد می مونه صدای آوازش

شبیه بادهایی که توی دل کوه می پیچن 

ضعیف میشن ... شدید میشن ... میان و میرن 



آخ که کی چی می دونه از همه چیزایی که بر ما رفته و نرفته

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

 

تویی که همزاد منی

به یاد جوونیامون گوش بدیم پیرمرد : 


تویی که همزاد منی 

به من بگو خونه کجاست 

مرز میون من و تو 

کجای این پنجره هاست 


به من بگو خونه کجاست 

تو این شبای تو به تو 

ریشه ی دلتنگی ما 

توی کدوم خاکه بگو


کنار تو دریایی ام 

که از شب و طوفان رهاست

هر جا من و تو با همیم 

گستره ی خونه ی ماست


دور من و عطر خودت 

حصاری از رویا بچین 

خونه همینه 

نقطه ای فراتر از خاک و زمین 


دستای امن تو هنوز 

شبیه سرزمینمه

دنیا همینجاست که تویی

اگرچه دور و مبهمه


× مانی رهنما _ خونه 

+ خاطراتم

به راه بادیه رفتن ، به از نشستن باطل

زدیم به کوهی که هر چه قدر ازش بالاتر می رفتیم ، می فهمیدیم قرار نیست هیچ وقت به قله برسیم

هر چی بالاتر می رفتیم ... کوهپایه تر بودیم

توی باد و صدای شرشر آب فقط ما دو نفر بودیم 

من آواز دلمو خوندم و اونم حال خودشو روی کاغذ طرح می زد (یه زن پر دغدغه که توقف کرده) 

هر دو مون توی مودی بودیم که در مقابل هم بود ، دو تا مود و حال کاملا برعکس با زبان متفاوت 

اما خوب با هم کنار اومدیم 

ما دو تا خواهر بودیم 

تنها بودیم 

با باد 

و به هیچ قله ای قرار نبود برسیم 


× برداشتی از امروز 

× مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم 

حس اول مهمه

واقعا یک عدد روز تعطیل کافی نیست 
نمیزارید آدم بخوابه مث آدم که 


ولی اشکال نداره ... برم شکلاتایی که دیشب ساختم از توی قالبشون دربیارم

× دیشب ۶ بار نوشتم و دو تاش منتشر شد و همون دو تا هم حذف شد
کلا مکانیزمش اینجوریه : در این سال های اخیر وبلاگ نویسی، هر موقع پست میزارم به این فکر می کنم که فردا صبح وقتی بیدار شم، از یادآوری اون نوشته حس بدی بهم دست میده یا خوبی (ربطی به محتوای مثبت یا منفیش نداره)

اگه ببینم حس بدی قراره برام ایجاد کنه حذفش می کنم 

بی خیال

مدتی ست که از عقب گرد و موندن توی خاطرات و رفتن مسیرهای تکراری، احساس خفگی و تهوع بهم دست میده و سرم سبک میشه 


با تمام قوا ... انرژی هاتو جمع کن و پیش به سوی جلو


واقعا مدتی ست که کم طاقت شده ایم و این خوبه

چون یه جور مکانیزمه برای زنده نگه داشتن من و شمعم و گیاه درونم 

همین اندک چیزهای باقی مانده که همه چیز ان


توی صورتم نگاه کن و بخند 

بگو سیب هویج زردآلو انار بگو هر چی ... هرچی 


توی آیینه نگاه کنم بخندم بی خودی بی خودی بی خودی 

بیخیال قلب مجروح 


احمق نیستم ولی به خودم احتیاج دارم

آبکش

راستش کشور ما شبیه آبکش شده 

هر چه قدر هم پول بریزی روش ، ازش رد میشه

یه همچین سلسله مراتب جالبی ترتیب داده شده

پولی که توی این سازمان های حمایتی حروم میشه سر طرح ها و برنامه های خرکی و غیر اصولی، بیشتر از هر چیزی حرص آدمو درمیاره

.

.

به خودت متکی باش

و شربت فراموشی بنوش گاهی تا رویاهاتو از دست ندی 

اتصال

به جهان متصل باش 

زمین نمی خوری

بزرگ میشی 

امن میشی

ملاقات

یه نامه س که توی اتوبوس نوشتم تا احساسات و افکارمو با قاشق از توی حفره قلبم بیرون بکشم. بابت ملاقات امروز : 


دوست داشتی وقتی بعدا همدیگه رو جایی می بینیم، رومونو از هم برنگردونیم و سلام علیک کنیم

راستش الان باید خیلی فکر کنم تا یادم بیاد روزی دوستت داشتم
فقط مثل یه حقیقت علمی، آگاهم که اتفاقاتی افتاده
روزهایی گذشته
تارهایی سفید شده
آره یادم نمیاد ولی می دونم. شاید از وقتی که یلدا اومد کم کم فراموشی گرفتم. همون دختر با موهای بلند که حلقه زده بود دور من و جدا نمی شد

گفته بودی شبیه گذر از آب دریاس! اما نمی دونستی من همیشه توی دریاها زندگی می کنم

می دونی چی آرزو می کنم؟

اینکه پاییز ۹۴ برمی گشت و تو می شدی آدم همون روزها. چشم هات برق می زد، قدم هات فرق داشت. متاسفانه من فکر می کنم ما فقط باعث افسردگی بیشتر همدیگه شدیم

تو روشنی
خورشید که می باره فرق می کنی
امروز زیر بارش ملایم خورشید ، چه قدر فرق می کردی! شبیه همون روزها بودی و همونجا نشسته بودی

تو ملایم ترین قسمت این عالمو توی وجودت داری ... تنهایی خودت یه آرامگاهی

تار های سفید جدیدت مبارک ... قبلا فقط زیر چونه ی چپت ۵ تا تار سفید داشتی
یادمه

می دونم که امروز خیلی سرد و بی میل حرف زدم. من دیگه تو رو نمی شناسم. و دیگه صدای قلبتو نمی شنوم و دیگه چیزی یادم نیست و دیگه حوصله م سر میره از فکر کردن و یادآوری عشق

نمی دونم همسرتو طی چه فرآیندی بهش رسیدی اما امیدوارم دلخوش باشید به هم ؛)

من و یلدا همیشه ازت به خوبی یاد می کنیم... از تویی که می شناختیم اون روزها ... از اون تویی که گذشت و گذشتیم


× ملاقات! همینقدر منطقی!

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan