...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

اینجا هوا هوای بهتریه

و من هنوز هم ترجیح می دم توی پناهگاه خودم بمونم 

اینجا هوا هوای بهتریه ...


+ خوشحالم دلخوشی ها و تکیه گاه های گذری زندگیم ازم قطع شدن و نیستن یا خودمو ازشون قطع کردم


+ در راستای چیزایی که نمی دونم توی چه پستی آخرای تابستون نوشته بودم


+ این هفته یک بی قرار در اتوبوس بودم 

نه می تونستم آهنگ گوش بدم

نه می تونستم فکر کنم 

انگار صندلی ها میخ داشت 

خصوصا موقع برگشتن!


+ هنوز سه روز از هفته مونده ها ولی آیتم دانشگاهش برای این هفته تموم شد


+ وای ارائه هفته بعد رو چه کنم!


+ خب حالم بهتره ...

دیگه داشتم رودل می کردم

یا حتی روسر/ رومغز/ روکله/ رو...


+ به به! بانو گوگوش الان دارند آواز می فرمایند در گوش ما :

منو از من نرنجونم 

از این دنیا نترسونم ... 

روح و روان

هفته قبل از دو سه نفری سر یه چیزایی خیلی اذیت شدم و تحت فشار افتاد روح و روانم 


که قابل توضیح هم نیست و منم مود تفسیر و توضیح ندارم


طبق معمول طول کشید تا هضمش کنم 


الان هم دارم سعی می کنم روح و روانمو پاکسازی کنم 

ای بارون

وقتی که من هر گره از موهاتو باز می کنم

از بس که طول می کشه عمر دراز می کنم ... 


+ به یاد یلدا ...

امروز یهو یادت بلند شد توی دلم

هنوزم عکس خودم و خودت گوشه این وبلاگ چسبیده ، کوچولوی من


+ از دیدن رقیق شدن احساساتم 

احساس زنده بودن می کنم


+ ماهو دادن به شب های تار ای بارون ...

مرا هزار امید است و

دستام دلشون برای روی کاغذ پرواز کردن تنگ شده !

یه قلمبگی شبیه حال بغض توی سرم می چرخه 

نمی دونم کی قراره متولد شه

که بیاد و برقصه و کلمه ها رو بریزه و بره 

سرم پره 

خیلی پر

ولی نمیخواد یه ناقص الخلقه تحویل بده 

...

+ تلاش بیهوده!
ترکیبی که این مدت خیلی بهش فکر کردم 
خیلی تکرارش کردم 

هرموقع اضطراب ها میومد سراغم ، یکی به خودم میگفتم : دست از تلاش بیهوده بکش، همه چی ردیف میشه خودش و میشه اون جور که باید شه 
بعد یه نفس راحت می کشیدم ... وا می دادم ... راحت می شدم ... سبک می شدم ... بی اهمیت می شد خیلی چیزا


+ نهاد ما رو با عاشقیت گره زدن 
داشتم به این فکر می کردم که اقتضای وجود آدم عاشق : تلاش بیهوده س!! 
تلاش هایی که همه بهش میگن نه 
امیدهایی که به وجود آوردنشون خیلی جرات و ریسک می خواد

اگر عشقی توی جهان نبود، هیچ وقت چیزی تغییر نمی کرد 
همیشه همه چیز روی یه روالی باقی می موند 
شاید در کل خیلی هم تلاش بیهوده نباشه اگر به نتیجه های جزئی دقت نکنیم

+ پس نمی تونی هیچ وقت زندگیتو محکوم کنی برای چیزی که اقتضای وجودت بوده اما توی سفرت مجبوری خیلی چیزهای دیگه هم یاد بگیری که ظاهرا با چیزی که هستی خیلی فرق داره
مثل همین وا دادنه و دست کشیدنه

+ البته اینا برای من بوده ... 
هرکسی در قسمت های مختلف زندگیش یه چیزایی که لازم داره رو یاد می گیره 
مگر اینکه بخواد به آرامی آغاز به مردن کند!! 

+ خیلی مود پیرزنانه ای داره که زیر لب بگی : مرا هزار امید است و هر هزار تو 
و یه لبخند کج بزنی 
لبخند کج به کل زندگیت 

+ قطعا مود های دیگه ای هم هست البته

در ادامه این شب

سکوت وبلاگیم از عمد نیست!!


الان تنها چیزی که می تونم ازش براتون بگم، اینه که دنبال دستور کیک سیب وگانی می گردم که دفعه قبل پیداش کرده بودم! اما پیداش نمی کنم

می تونم براتون بگم از شیر گیاهی که به وضعیت پولی این روز ها جور باشه و بشه راحت توی خونه درست کرد 

یا از اینکه هفته بعد سایت انجمن رو می تونیم بفرستیم هوا اما خب یه قسمت هایی از محتواگذاریش واقعا حوصله می خواد و اینکه تازه کارای انجمن شروع میشه و آقای صاد اگر نمره کارورزیمو کم بده واقعا بی ذوقه 

می تونم بگم که اتاقم خیلی به هم ریخته و منتظرم جمعه بشه تا جمعش کنم 

و بگم که هوا یهو از امروز خیلی سرد شده و من دیگه رفتم توی کانال یخ زدن و به طور کلی یخم بای دیفالت 

یا اینکه نورا اومده بود سر زده بود بهمون امشب 

یا اینکه دیروز دانشگاه مسخره رو پیچوندم و رفتم خونه عطیه بعد عمری 

یا اینکه امروز صبح ناگهانی بهم الهام شد که مریم باید با چه مدل آدمی زندگی کنه!!! و دوست دارم زودتر ببینمش و در جریانش بزارم تا شاید حداقل اون عاقل شه و بره یه زندگی آدمونه ای برای خودش بسازه 

یا اینکه این لباس پاییزیه که هفته پیش خریدم خیلی نازه! کی بپوشمش؟ اگه اتو بشه بلایی سرش نمیاد؟

و دیگه!! ؟

بقیه ش هر چی که هست میخوام روون شه توی روزها و ساعت ها و بره 

بره و به اون آبشار برسه و سقوط کنه / فرود بیاد (!)


+ فکر کنم ذهنمو دارم به سبک مینیمالیستی پیش می برم !!!!!!!!!!!!

+ خب برویم ببینیم چه کار می شود کرد در ادامه این شب

پرنده ها غیر از خونه شون جایی نمیرن


آدما دو دیده دارن نه؟ 
دیده دل و دیده چشم 
.
.
و او به شدت همانی بود که باید باشه 
همون که با دلم دیده بودم

.
.

بوی شمال

رعد و برق ها که شروع شدن توی ایستگاه بودم 
سوار اتوبوس که شدم کم کم بارون شروع شد 
شر شر شد 
از پنجره اومد تو 
شب و نورهای رنگی خیابون ها و بارون ها و بوکه های روی پنجره 
و نمی دونم چرا بوی بارون و خنکی و مایع دستشویی سبز میاد ... !!
بوی شمال میاد

× در اتوبوس 
خاطرات من و این

× و مردم خیس توی خیابونا

رویا از شهر سر آمد

چه باران ریزه نرم یک ریز عجیبی می باره

البته من فقط صداشو دارم نه سیماش رو

وای هوا یه جوری شده که دوست نداری بخوابی

اگه فردا روز سنگینی نبود حتما بیدار می موندم 

.
.
.
امشب بالاخره موفق شدم دو تا عکس بسازم که ازش رضایت داشته باشم!!!!! 
هوفف 

.
.
.
با این بارون که باریدن گرفته ، فردا صبح خیابونا چه شکلیه؟
.
.
.
پاییز اومدی که ... هول شدم
.
.
.
رعد و برق :)) 
داره از حالت ریز و نرم خارج می شه فکر کنم 
.
.
.
عاقا من پنجره مییییییی خوااام
.
.
.
می فرمود : 

عادتم دادی که در باران به یادت آورم 
.
.
.
با غریبی خو گرفتم 
بی تو اما ...
.
.
.
عجببب
.
.
.
دو سال پیش گمونم شهرمون تابستون بارون های شدید گرفته بود. اون موقع یه شعرکی نوشته بودم که اینجوری شروع می شد : 

رویا از شهر سرآمد و به سوی من دست یازید

.
.

باران از شهر سرآمد 
سیل امواج تا خشک ترین سرزمین های دور کشیده شد
تا پیش پای کودکی که دلش
برای نوازش و گریز های دریا گرفته بود! 

تنها راه دختر کوچکمون

میگه : خاله تو همینجا بمون. من اینجا بهت احتیاج دارم 


:)))))) 


میگه : تو باید یه دختر کوچولو اندازه من بشی. دوست داری یه دختر کوچیک بشی؟ 


:)))))) 


میگه : میرم پایین سیب بخورم

میگم : خاله مجبور نیستی هی بیای بالاها! 

میگه : این تنها راه منه 

بدو بدو نیای پایین ها!


:))))))))


روانییی کوچک :))*** 

منو به زور نگه داشته بود بالا. خودش هی می رفت پایین و میومد بالا و اصرار داشت تنها باشه :)) و منو سکته بدهد در رفت و آمدش از پله ها 

جالب اینجا بود که دلشم میخواست هی بهش بگم مواظب خودت باش و آروم برو و فلان

چه کنیم تو رو با این فانتزی ها و دایره ی لغاتت؟ 

...

نمی خوام که بی شگفتی و بی ذوق شم 

.

.

.

هنگام مرور اتفاقی پست های قدیم 


به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan