دارم فکر می کنم که توی وجود من علاوه بر خیلی چیزهای دیگه ، یه مزاج غمی هم هست
که باعث میشه ماه تر بشم
ماه تر شدن یعنی ... دیدنی تر شدن (عجیب تر شدن) و دور تر شدن!
دور تر شدن از آدما ... داستان ها ... ماجرا ها
+ خیلی رو مود نبودم . مریم زنگ می زنه و با صدای شادش خوشحالم می کنه
می گه چه قدر عالی پیش رفت همه چی
یک نفس راحت می کشم ( به عنوان داداش کایکوش)
+ عاشق این بکر بودن مریمم وقتی تصور می کنم می ره توی اتاق صورتیش و ریز به ریز و مو به مو به همه حرف هایی که امروز گفته و شنیده فکر می کنه و بدون هیچ بازدارنده ای احساساتش روی صورتش نقش می بنده :) و اون قدر فکر و در واقع حس می کنه تا بتونه تماما همه چیزو ادراک کنه به سبک خودش
بعد هم با همون شدت و شور میاد برای من تعریف می کنه
یمونی پر شور همیشه دختر
+ چه قدر توی زندگی گریه کردیم تا بالاخره فهمیدیم همه چی که دوست داریم لزومی نداره برای ما باشه یا اتفاق بیفته و تعهدی بر این قرار وجود نداره. چه قدر گریه کردیم تا فهمیدیم همیشه یه سری محدودیت هایی وجود داره . چه قدر گریه کردیم تا فهمیدیم گریه کردن هیچ فایده ای نداره
+ شما شاید باورتون نشه ولی من این حالت رو خیلی بیشتر از خیلی حالت ها در خودم دوست دارم
چون توی این حالت منتظر هیچی نیستم
و منتظر نبودن هم خودش نعمتیه
+ یکی از دلایلی که اصرار می کنم بر نوشتن احساساتم و حفظشون اینه که نتونم بعدها انکارشون کنم یا تغییر و تحریف توشون ایجاد کنم . میل به یکپارچه شدن خیلی وقتا باعث میشه که یه سری چیزا رو کلا تحریف کنیم یا نبینیم. من موافقم خیلی اوقات با ندیدن و انکار کردن . چون همیشه نمیشه همه چیو باهم در یک قاب تحمل کرد یا داشت . اما وقت هایی که آدم میخواد یه مرور و دوری بزنه خودش رو و حقایق رو مثل الماس کشف کنه ، اون موقع انکار و تحریف اصلا جواب نمیده
من می نویسم نه برای اینکه لزوما نتیجه ای بگیرم ... می نویسم برای ثبت گذار یک موجود زنده در احساساتش و زاویه نگاه هاش به زندگی و مسائل . چون می دونم هیچ چیزی ناگهانی اتفاق نمیفته
و دقیقا گذار کلمه ی مناسبیه نه تغییر!